با اینکه اعتقاد به نحسی اعداد یا شوم بودن بعضی حیوانات در عصری که پیشرفت علم تا کره ماه هم رسیده ، کمی عجیب به نظر میرسد اما هنوز نه تنها در جوامع بسته و پیشامدرن بلکه حتی در جوامع مدرن و فراصنعتی نیز « خرافات» ی از این دست در میان گروههای مختلف مردم رواج دارد.هنوز هم عده زیادی از مردم جهان اقتصاد خرافهپراکنی را با مبالغ گاه هنگفتی که برای انرژیدرمانی ، دعانویسی ، فالگیری و طالعبینی میپردازند اداره میکنند و برای حل چالشهای جهان پیرامون خود ، راهکارهای خلقالساعه و فوری را به راهکارهای مبتنی بر علم و منطق ترجیح میدهند.در این میان جامعه ایران نیز از قافله عقب نمانده و به خصوص در سالهای اخیر در موهوم باوری و خرافه اندیشی رشد چشمگیری را نشان داده است. رواج خرافات در سالهای اخیر حتی به اظهار نگرانی برخی مسئولان قضایی و حوزوی کشور هم منجر شد و ناظران اجتماعی را به چارهاندیشی و تأملی دوباره در چراییهای این پدیده واداشت. دکتر محمد صنعتی ، روانشناس و روانکاوی که تا به حال پژوهش و تألیفهای متعددی از او خواندهایم در تحلیل رشد گرایش اجتماعی به خرافات نقش تودهها ، روشنفکران و ساختارهای حکومتی را به یک اندازه مهم تلقی میکند و در گفت و گو با « رویداد » ویژگیهای روانشناختی جوامع خرافه باور را برمیشمارد.
به نظر شما در چه جوامعی خرافات بیشتر میان مردم رواج پیدا میکند و این جوامع چه ویژگیهای روانیای ممکن است داشته باشند ؟
اعتقاد به خرافات و موهومات از خصوصیات جامعه اسطوره اندیش است؛ جامعهای که مردمانش در رویارویی با مشکلات و یا برای درک حقایق ، کمتر به واقعیات عینی و تجربیات زیستهشان تکیه دارند و برعکس بیشترین اهمیت را برای رویا ، پندار ، راز ، سحر و جادو و افسون قائلاند.در واقع خرافات محصول و خواسته جامعهای است که به روابط علت و معلولی پدیدهها بیعلاقه و به تخیلات و امیدهای واهی دلبسته است. چنین جامعهای ترجیح میدهد روابط را با شیوههای سهلتر و دمدستیتر از جمله با توسل به جادو و خرافات درک کند.طبعاً جوامعی که چنین خصوصیاتی دارند جوامع « پیشامدرن » هستند. معمولاً در جوامع ابتداییتر یا قبیلهای این گونه باورهای موهوم و خرافی و اسطورهها و افسانهها بیشتر رواج دارد. از طرفی در جوامع متمدنتری هم که هنوز تودهها با اندیشه علمی و تجربی آشنایی کمتری دارند باورهای خرافی میتواند وجود داشته باشد. بنابراین میتوان گفت که حتی در جوامع مدرن هم یکی از خصوصیات روانشناسی توده اعتقاد به خرافات و موهومات است.
اتفاقاً این هم یکی از پرسشهای این بحث است که چرا حتی در جوامع مدرن صنعتی و فراصنعتی هم خرافات وجود دارد ؟ ممکن است خرافات در این گونه جوامع به صورت « امر مسلط » وجود مداشته باشد اما به هر حال گروه بزرگی از مردم در سراسر دنیا همچنان به آن باور دارند.
به هر حال تودههای مردم که فقط متعلق به جوامع پیشامدرن یا قبیلهای نیستند.تودههای مردم در جوامع پیشرفته و مدرن هم بخش عمدهای از جامعه را تشکیل میدهند و معمولاً و به صورت غالب « مصرفکننده » هستند.البته شما خواهید گفت که خب بخشی از این تودهها مثلاً کارگرانی هستند که در امر تولید نقش مهمی دارند و کاملاً هم درست است اما تولید این تودهها در واقع بر اساس دستوری که میگیرند تکرار میشود و اصلاً برای اینگونه تولید نیازی به اندیشه علمی و تجربی ندارند. علاوه بر این زندگی شغلی این توده از باورهای او به نحوی جداست. بنابراین تا زمانی که تودهها از بالا دستور میگیرند و خودشان در امر تولید فکر نقشی ندارند، منتظر میمانند تا مشکلاتشان بدون دخالت و تأثیر روابط علت و معلولی و منطقی حل شود . رفتار این توده در همه جوامع کمابیش یکسان است.
و از اینجاست که پای خرافات به زندگی تودهها باز میشود؟
دقیقاً همین طور است. به هر حال این خرافات که همهاش غیرواقعی نیست.بخشهایی از آن هم ممکن است واقعی باشد؛ چرا که به هر حال اجزای آن واقعی است. مثلاً در این خرافه که من فکر کنم اگر روز چهارشنبه خانهام را جارو کنم یکی از نزدیکانم خواهد مرد ، خب هم چهارشنبه واقعی است ، هم عمل جارو کردن و هم مرگ . اما رابطهای که میان اینها برقرار شده یک رابطه منطقی و منطبق بر واقعیت نیست. وقتی هم که شما از اسطوره حرف میزنید، لزوماً تمام آن غیرواقعی نیست. مثلاً ما یک بابک تاریخی داریم و یک بابک اسطورهای. یک امیرکبیر واقعی داریم و یک امیرکبیر اسطورهای. یعنی مردم یک جامعه میآیند و به افرادی که به هر دلیل دوستشان دارند یا ندارند خصوصیاتی را نسبت میدهند که ممکن است فرسنگها از هویت آن شخصیت تاریخی یا اجتماعی دور باشد.
در واقع مردم واقعیت را داراماتیزه میکنند.
دراماتیزه میکنند، غلو میکنند، مطلقگرایی میکنند و از همه مهمتر تضاد و تناقض است. خرافه و اسطوره سرشار از تضاد و تناقض است . اگر شما بخواهید از طریق اندیشه تجربی یا علمی این مسائل را درک کنید مسلماً درکناپذیر است اما خرافه پرستان و اسطورهاندیشان به راحتی میتوانند این تناقضات و مناسبات غیرمعقول را به هم ارتباط بدهند و کوچکترین احساس نامعقولی هم دربارهشان نکنند.
در صحبتهایتان این طور متوجه شدم که ظاهراً خرافات و اسطوره را در یک رده قرار میدهید.آیا خرافات و اسطوره یا خرافات و جادو تفاوتی با هم ندارند ؟
بله اسطوره و خرافات در فرایند مشابهی تولید میشوند.درباره جادو هم همینطور است. فرد جادوگر یا کسی که به جادو اعتقاد دارد چیزهایی را به هم نسبت میدهد.مثلاً ناگهان و در یک چشم بر هم زدن شیئیای تبدیل میشود به شیء دیگر یا ناگهان درختی خشکیده سبز میشود و میوه میدهد.خب اینها کارهایی است که اغلب شعبدهبازها با تکنیک آن آشنایی دارند و به راحتی میتوانند با سرعتی که به عمل خود میدهند و تلقینی که میکنند گاهی اوقات حتی ذهن هوشمندترین افراد را هم فریب دهند و باعث شوند که فرد فکر کند یک معجزه اتفاق افتاده است.شعبدهباز و جادوگر در این مثال کسی است که میتواند مردم را به حیرت وادارد و این را بدانید که مردم هم از حیرت کردن بسیار لذت میبرند. مردم دوست دارند که چیزها ناگهانی اتفاق بیفتد. یک نمونهاش هم همین فیلم یا سریالی است که در ماههای اخیر به نام « راز » از تلویزیون پخش میشود.من حتی یک اپیزود از این فیلم را ندیدهام اما میدانم اندیشهای که دارد در میان جوانان تقویت میکند این است که کافی است تا آرزوی هر چیزی را بکنند تا حتماً به آن برسند.
بله . پیام اصلی این فیلم آن است که بر اساس قانون جاذبه ، شما هر چه را که به آن فکر کنید جذب خواهید کرد و کائنات آماده است تا آرزوهای شما را برآورده کند.
خب این خرافات است و متاسفانه دارد تاثیرات مخربی هم میگذارد. من حتی در گروههای رواندرمانیای که دارم در کمال شگفتی میبینم این فیلم بر افرادی که مدتها با آنها کار کردهام تا بتوانند با واقعیات زندگیشان رو به رو شوند و بر جوانهای خیالپروری که در عالم رویا زندگی میکردند و میان زمین و آسمان معلق مانده بودند و تلاش زیادی شده بود که تا حدودی با واقعیت زندگی رو در رو شوند تاثیر گذاشته است. باز هم فرمولها و طرحهایی از طریق تلویزیون به مغز این جوانان تزریق شده که با خودشان فکر میکنند صرف آرزو کردن برای رسیدن به چیزی که میخواهند کافی است. پس نه تلاشی لازم است، نه دانشی لازم است و نه ضرورتی دارد که انرژیای را به سوی کاری منتقل کنید. از طرفی ظاهراً مرتب دارد تلقین میشود آنچه که شما دارید در این فیلم میبینید از امور واقعی فیلمبرداری شده است. چیز غریبی است. اینکه تلویزیون چرا دارد در امر تبلیغ خرافات و موهوماتی از این قبیل تلاش میکند واقعاً غریب است. لابد به ما خواهند گفت که این فیلم در جهان پیشرفته غرب ساخته شده. ایرادی ندارد. آخر در جهان غرب 95 درصد از آموختههای مردم مبتنی بر واقعیات است و حالا اگر یک درصد هم موهومات باشد نمیتواند تاثیر مهمی داشته باشد. از طرف دیگر بسیاری از قدرتها هستند در همان جوامع غرب که شاید دوست نداشته باشند مردم درست فکر کنند . دلیل نمیشود که چون فیلمی در غرب پخش شد ما هم این کار را بکنیم.کما اینکه خیلی از پدیدههای غربی را هم آقایان رد میکنند و مگر اصلاً تمام محصولات و تولیدات غرب را تلویزیون ما پخش میکند ؟ بنابراین اگر چنین استدلالهایی قرار باشد ارائه شود که استدلالهای موهومی است و خودش اسطوره اندیشی است. اگر چنین توضیحی بنا باشد در پاسخ ما بدهند ،یا ما را اسطورهاندیش فرض کردهاند یا خودشان اسطورهاندیش هستند و روابط منطقی بین رویدادها را نمیفهمند.
پس به این ترتیب تلویزیون با مخاطب میلیونی که دارد میتواند در ترویج خرافات در جامعه نقش داشته باشد. کما اینکه پیش از این هم مجموعههای تلویزیونی داخلیای از تلویزیون پخش شده که مضمون مشابهی داشته است .
بدون شک. مگر شما چیزی میشناسید که در جامعه امروز بتواند در شکلدهی ذهنیت تودهها بیش از تلویزیون نقش داشته باشد ؟ ممکن است تلویزیون بر من نوعی تاثیری نداشته باشد اما تودهها که عادت به اندیشیدن ندارند و به خصوص در جامعه ما که قرنها اندیشه در آن تعطیل بوده و ما غریزی زندگی میکردیم ، مسلم است که وقتی رسانهای مثل تلویزیون چیزی را به عنوان واقعیت پخش میکند مردم همان تصوری را دربارهاش خواهند داشت که اولین بینندگان سینمای صامت درباره قطار روی پرده سینما داشتند و فکر میکردند هر آن ممکن است زیر قطار بروند! بنابراین هر چیزی که از رادیو و تلویزیون پخش یا از سوی کسانی که مورد اعتماد و احترام تودهها هستند طرح میشود بدون چون و چرا از سوی تودهها پذیرفته خواهد شد. تودهها عادت ندارند بگویند چرا . عادت ندارند که چیزی را زیر سوال ببرند و به همین دلیل اگر
« اتوریتهای » ولو اینکه معلم یک کلاس باشد یا پدری که دوستش دارند یا مادربزرگی که به او اعتقاد دارند یا نویسندهای که دوست دارند، یا حتی روزنامهای که میخوانند به ترویج یک نوع نگاه بپردازد آنها هم میپذیرند. روزنامهها هم در خرافهپراکنی نقش بسیار مهمی دارند. نقش خودتان را دست کم نگیرید ( میخندد)
آیا این نظر را که زنان از مردان خرافاتیتر هستند تایید میکنید و اگر تایید میکنید چرا این طور است ؟
بله در صحبتهایم عرض کردم که در میان مردم یک جامعه تودههای عوام یعنی کسانی که ممکن است خواندن و نوشتن هم بدانند اما کمتر با علم و تجربه و به خصوص اندیشیدن به عنوان ابزاری برای پیدا کردن راهحلهای منطقی سر و کار دارند ، بیش از سایرین مستعد خرافه پرستی و اسطورهاندیشی و موهومباوری هستند.
در جامعه غربی مثلاً ممکن است 10 تا 15 درصد مردم در تولید فکر ، اختراعات ، اکتشافات و علم دخالت داشته باشند و اینها هستند که بخش عمدهای از فرهنگ را میسازند اما همین میزان اندک کسانی که در تولید فکر دخالت دارند هنگامی که به جهان سوم میرسند کمتر هم میشوند و شاید در بهترین حالت به یکی دو درصد برسند.تفاوت ما با کشورهای پیشرفته در همین است. و اگرنه تودههای ما مثل تودههای جاهای دیگر جهان است و خصوصیت اصلی آن وابستگی است . در این میان زنان به دلیل قرنها خانهنشینی و به این دلیل که در امر تولید شرکت داده نمیشدند- مگر در امر تولید بچه و پرورش آن که البته آن هم مهم بوده و هست – بیشتر به مردان متکی بودند و از فکر و اندیشه و تجربهشان کمتر استفاده میکردند. طبیعی است که به دلیل وابستگیها و محدودیتهایشان استعداد بیشتری برای پذیرش موهومات و خرافهها داشته و دارند.چرا که در فضای موهومات است که آرزوهایشان به صورت جادویی برآورده میشود یا به صورت جادویی از عملی بازداشته یا به عملی گمارده میشوند. این بهترین بستر برای فرد وابسته است. در این بستر است که دیگر نیاز به آموزش و پرسش ندارد.میگویند چهارشنبه جارو نکن و از این بهتر نمیتوانند او را مجاب کنند که اگر جارو کنی یک نفر خواهد مرد.این گونه است که استعداد زنان برای پذیرش باورهای خرافی بالا میرود.
به نظر شما آیا این خرافات تنها زاییده سنتگرایی در جوامع پیشامدرن هستند یا خرافههای مدرن هم وجود دارند ؟
ممکن است که مردم طالعبینی چینی ، فال قهوه و فال چای و انواع رمل و اسطرلاب را با خودشان از دنیای سنتی آورده باشند اما در جهان مترقی هم اسطورهها و خرافات وجود دارد و حتی خرافات علمی هم وجود دارد.در رشته تخصصی خود ما یعنی روانکاوی و رواندرمانی و روانپزشکی ، حتی همکاران ما تمام یک کتاب روانپزشکی را نمیخوانند بلکه آن قسمتهایی از آن را میخوانند که به آنها توصیه شده است و به همین دلیل ساده بخشهایی از کتاب را که ممکن است پیام دیگری داشته باشد و یا یافتههای دیگری ارائه کند نخوانده باقی میگذارند. بعد همین عده اعتقاد راسخ پیدا میکنند که منشا همه چیز نورون مغز است. در حالی که نورون مغز یا فضاهای دیگر مغز و اعصاب ممکن است فقط ستاد عملیاتی باشد و یا تنها بخشی از علتها را شامل شود . استرسهایی که از بیرون به ما وارد میشود و پیامهایی که ما از فضای اطرافمان میگیریم همه میتوانند بخشی از منشاهای رفتاری انسان باشند. حالا اگر یکی از همکاران ما اعتقاد پیدا کند که همه رفتارهای انسانی در سلول مغز منشا دارد خب این نوعی خرافه علمی است و همین طور اگر کسی فکر کند که منشا رفتارها به کلی به چیزی غیر از مغز مربوط است باز هم در دام یک خرافه علمی افتاده است.
پس میتوان گفت که مطلقگرایی در علم ، به خرافه علمی منجر میشود ؟
همین طور است. برای اینکه اساس علم اصلاً بحث نسبیت و احتمال است. اگر شما دیدید که کسی در حرفهایش خیلی با قاطعیت مطلقها را به علم نسبت میدهد بدانید که دارید وارد حوزه خرافه و موهومات میشوید خرافات علمی بیشمار است. مثلاً در قرن نوزدهم فکر میکردند که در آینده نزدیک علم خواهد توانست تمام مشکلات بشری را حل کند و منظورشان این بود که علم جلو بزرگترین مشکل بشری را که مرگ باشد خواهد گرفت و حالا اگر علم نتوانسته جلو مرگ و بیماریها را بگیرد پس از اساس باطل است. کل وهمزداییای که در مورد علم در دوران پست مدرن صورت گرفته هم ناشی از این بوده که قبلاً امکانات مطلقی را به علم نسبت میدادهاند که حالا متوجه شدهاند واقعیت ندارد و تمام باورشان را از دست دادهاند چرا که اصولاً مطلقاندیشاند.
آیا حکومتها میتوانند در ترویج خرافات نقش داشته باشند؟
ببینید من پیش از این هم بارها در نوشتههای خودم گفتهام که این شیوه «حاکم محوری اندیشه» شیوهای است که خیلی به کار رفته و از آنجا که حکومتها را از مردم و تودهها جدا میکند از منطق کافی برخوردار نیست. من فکر میکنم که حدود یک قرن است که با رشد جمعیت در دنیا و به خصوص در جهان سوم تودهها قدرت زیادی پیدا کردهاند و بنابراین حکومتها باز هم به خصوص در جهان سوم بیشتر دنبالهرو تودهها هستند تا هدایتکننده تودهها .یعنی حکومتها آن چیزی را به تودهها میدهند که احساس میکنند برای آنها قابل درک است و زحمت این را به خودشان نمیدهند که چیزی به تودهها بدهند که کمی تردید آنها را برانگیزد.به همین جهت فکر میکنم که حکومتهای پوپولیستی که شیوه حکومتی خود را با دموکراسی هم مخلوط میکنند اتفاقاً از آنجا که خود را خدمتگزار مردم میدانند فکر میکنند مردم این طور خواستهاند ما هم باید بر اساس خواست آنها رفتار کنیم و به این ترتیب کار خودشان را راحت میکنند. در حالی که تودهها هم نیاز به آموزش دارند و اگر این نیاز نبود و جمع مردم هرگز اشتباه نمیکرد ، اصلاً چرا پیامبران باید ظهور میکردند ؟ منتها گاهی هست که من آموزشی به مردم میدهم که دوست دارند یا آن را به سادگی میفهمند و گاه هم آموزشی میدهم که با واقعیت همخوانی بیشتری دارد. اما خب این داستان مار کشیدن و مار نوشتن است که یکی از درسهای مهم دوران ابتدایی ما بود و میگفت یکی مار مینوشت و مردم ده نمیفهمیدند و مسخرهاش میکردند و یکی دیگر هم مار میکشید.خب این دو شیوه ارتباط با توده است که هنوز هم واقعیت دارد. من فکر میکنم حکومتها و تودهها با هم داد و ستدی دارند که اگر مبتنی بر پندار ، خرافه و موهومات شود آینده روشنی برای جوامع نمیتوان انتظار داشت.
آینده ملتی که به خرافات اعتقاد دارد را چگونه میبینید؟
به هر حال دنیا در حال پیشرفت است. حالا هر قدر ما فریاد بزنیم که جوامع مترقی و مدرن فاسدند هم واقعیت موجود تغییری نمیکند.واقعیتی که شاهد آن هستیم این است که این جوامع به هرحال قانونمندتر هستند و اگر جنگی هم در آنها صورت میگیرد مردمان غربی هنوز بعد از پنجاه سال آن را رها نکردهاند و هنوز دارند انتقاد میکنند. نه به دیگران بلکه به خودشان انتقاد میکنند و از خودشان حیرت میکنند که چرا این رفتار غیرمنطقی در کشورشان اتفاق افتاده است. اگر در جامعهای گفتمان انتقادی وجود نداشته باشد ، اگر در جامعهای چون و چرا وجود نداشته باشد و به جای آن خرافه و موهومات تسلط پیدا کنند ، طبیعی است که این جامعه نمیتواند با جهان علمی و تکنولوژیک رقابت داشته باشد و از قافله عقب خواهد ماند .
آیا جادو ممکن است که کارکردهای مثبت هم داشته باشد ؟ اشاره میکنم به تحقیقی که امیل دورکیم در یک جزیره بدوی که مردمانش به جادو اعتقاد داشتند انجام داد و نتیجه گرفت که اگر صیادان این جزیره قبل از رفتن به دریا مراسم جادوییشان را انجام ندهند اغلب دستخالی بازمیگردند و یا با اتفاقات ناگواری روبه رو میشوند.
خب جادو بر اساس” فریفتار”و” تلقین” است که میتواند تاثیرگذار باشد. وقتی شما از خانهتان بیرون میآیید و فکر میکنید که اگر رانندگی کنید حتماً تصادف خواهید کرد،آنقدر فکر تصادف ذهن شما را به خود مشغول میکند که مضطرب خواهید شد و راننده مضطرب هم بیشتر امکان دارد که تصادف کند. برعکسش هم صادق است. اگر با این اعتماد به نفس از خانه بیرون بیایید که هرگز تصادف نخواهید کرد- مثل جوانهایی که تازه راننده شدهاند و در اتوبانها لایی میکشند – و میپندارند که آسیبناپذیر هستید هم به دلیل اعتقاد غیرواقعی و موهومی که دارید باز هم احتمال تصادف به رایتان بالا میرود. اصولاً نسبت دادن توانمندیهای بیاساس و غیرواقعی به خود هم میتواند به همان اندازه موهوم باشد و نتایج خرافی به بار بیاورد. مثلاً مردم ما عموماً فکر میکنند که همه چیز را میدانند . من که کار طبابت انجام میدهم در تجربههای روزانهام تعجب میکنم از اینکه چند درصد مردم واقعاً گمان میکنند به صورت مادرزادی طبیب هستند و از خودم میپرسم این همه اعتماد به نفس را از کجا آوردهاند ؟ جادو هم کارکردی مشابه دارد.چرا که جادو هم اطمینان کاذب به فرد القا میکند و یا راه حلهای کاذب پیش پای او میگذارد و این امید را میدهد که میتواند دشمنان را دفع و دوستان را حمایت کند. میتواند به افرادی که دوست نداری صدمه بزند و به افرادی که پشتیبان تو هستند کمک کند. بنابراین آنها که به جادو باور دارند تحت تاثیر تلقینات جادو هستند.تحت تاثیر این تلقینات ممکن است برای صید هم به دریا بروند و چون به جادویی که کردهاند اعتقاد دارند، تلاش و سعی بیشتری هم بکنند و ممکن است موفق هم شوند ماهی بیشتری صید کنند، یا بالعکس اگر جادو نکرده باشند یا ورد نخوانده باشند با تلقینی منفی انرژی کمتری مایه بگذارند، و بنابر این ماهی کمتری صید کنند. مانند وقتی که به دکتری مراجعه میکنند و باور دارند که وی نفسش شفاست ، دستش شفاست. این خود تلقینی است که میتواند اثر مثبتی بر درمان داشته باشد. بر عکس وقتی در رسانههای گروهی ما تصویرهای منفی از جامعه پزشکی ارائه میکنند، آنها را سوداگر و شیاد معرفی میکنند و یا علم پزشکی را بی کفایت و بی تاثیر میدانند، به سلامت مردم آسیب وارد میکنند. دودش بچشم مردمی خواهد رفت که اعتمادش به پزشک و درمان سلب شده است. اینها همه اشکال مختلف خرافه آموزی به تودههای مستعد و خیانت به آنهاست. چه وقتی مانند جادو نویدهای مطلق بدهند و چه وقتی امید را سلب کنند..
از سوی دیگر توجه داشته باشید که ما همیشه داریم واقعیت را تفسیر میکنیم. هر واقعیتی تفسیر واقعیت است.حالا اگر جادو بخواهد بر تفسیر ما تاثیر بگذارد ما میتوانیم وقایعی را که اتفاق افتاده وارونه تفسیر کنیم.مثل اینکه مردم در مواقعی که افسردهتراند به گذشته فکر میکنند و ممکن است آن را باشکوهتر ببینند در حالی که در واقعیت این طور نبوده.حتی بعضی از روشنفکران معتقدند که وضعیت حال حاضر جامعه بشری از گذشته بسیار بدتر است و فساد و تباهی در جهان بیشتر است . خب این نوعی خرافهاندیشی است برای اینکه تطابقی با تاریخ ندارد و آقایان روشنفکر بدون سند و مدرک فرضیه صادر میکنند.در حالی که در همین ایران خودمان باید بپرسیم که طی 2500 سال گذشته یا حتی تنها در دوران قبل از اسلام دهها یا صدها سال در حال جنگ و یا مستعمره بودهایم ؟ من به یاد دارم در مورد همین دوران معاصر پدر من میگفت شماها نمیدانید و آن زمان را که مردم تا گردنشان در کثافت و کچلی بود، همه مالاریا داشتند و به خود میلرزیدند ، در تمام ایران یک بیمارستان هم وجود نداشت و بچهها از گرسنگی میمردند ندیدهاید. بله ما ندیده بودیم زمانی چنین اوضاع و احوالی را که در دوران قاجار ایران را فراگرفته بود و اگر بگوییم در حال حاضر وضع بدتر از دوران قاجار است چیزی جز خرافه گوئی نیست.
در این مورد به خصوص سینما و به خصوص هنرمندانی که از گذشته « کارت پستال » ارائه میدهند هم بی تاثیر نیستند.
اصلاً روشنفکر دهه چهل ما روشنفکری است که بسیار درگیر اسطورهاندیشی است و من در خیلی از نوشتههایم اشاره کردهام که چطور خرافهاندیشی و نوستالژی و باشکوه دانستن عهد باستان و بهترین دانستن معنویت شرق سبب مطلقگرایی روشنفکران ما شده است. وقتی که ما خودمان را یا دوران خاصی از تاریخ را مطلق کردیم وارد خرافه و اسطوره میشویم. این را هم بگویم که همیشه هم لزوما نباید در ده و روستاها به دنبال باورهای خرافی گشت. نه ! در شهرهای بزرگ توسط روشنفکران ، دانشمندان و علما و رسانههای عمومی هم خرافه تولید میشود. سینما و عکاسی با استفاده از قدرت ایماژها میتوانند واقعیتهایی را به مردم به قبولانند که در اصل واقعیت ندارد. سینما در عین حال که میتواند درک بهتری از جهان به ما بدهد در عین حال هم میتواند مثل بمب اتم جهان واقعیت را مخدوش و منهدم کند و خرافه بپراکند.
یکی از تحلیلها درباره دلایل خرافهپرستی در دنیای مدرن این است که عصر روشنگری هنوز عصر بسیار تازهای است و در برابر هزاران سال تنهایی و ترس و ناتوانی بشر در برابر طبیعت و حیوانات و دنیای اطرافش عمر بسیار کوتاهی و از آنجا که اثرات آن هزاران سال ناآگاهی هنوز در ژن انسانی باقی است ، خرافهپرستی هم همچنان در طبیعت اوست.
اتفاقاً این هم یکی از خرافههای علمی است که مطرح میشود. ما میدانیم که ژن تاثیر زیادی بر انسان دارد اما این را هم میدانیم که میان انسان با حیوان و گیاه و حتی میان انسانی که میاندیشد و انسانی که تنها به صورت نباتی زندگی میکند تفاوت وجود دارد. بنابراین وقتی که راجع به ژن حرف میزنیم باید دقت کنیم که ممکن است در مورد گیاه، ژن حرف اول را بزند اما در انسان اندیشمند حتماً محیطی که اندیشه انسانی به وجودمیآورد هم موثر است و تاثیرات ژن را تغییر میدهد. بنابراین خود دادن چنین قدرتی به ژنها برای باقی نگاه داشتن خرافات در جامعه بشری میتواند یک اسطوره باشد.از همان دوران رنسانس و پس از آن در دوران روشنگری که تلاش شد واقعیت به رسمیت شناخته شود و مردم با اندیشه و علم و تکنولوژی به طرف آینده بروند ،انسان عصر روشنگری اراده کرد تا جلو رفتارهای غریزی از جمله جلو جنگها را بگیرد .چرا که خود جنگ یکی از عوامل رواج خرافات و عقاید موهوم است. پس از هر جنگ بزرگی به دلیل سلطه مرگ و فقر و بیماری و هر آنچه که بشر را درمانده میکند و امید او را به علم و تکنولوژی از بین میبرد ، مردم به سمت خرافه هجوم میبرند. مثلاً در اوایل قرن نوزدهم و در دوره رمانتیسیسم جامعه اروپایی به شدت به خیالپردازی و خرافه و جادو گرایش پیدا میکند و یکی از مهمترین دلایل آن جنگهای 35 ساله ناپلئونی است که ویرانیهای زیادی را به دنبال داشت. جوامع اروپایی که داشتند با روشنگری پیش میرفتند پس از فاجعه جنگ به شیوههای گذشته تفکر خود بازگشتند. بنابراین درست است که هنوز طرحهای تفکر گذشته در انسان باقی مانده است اما انسان از عصر روشنگری تلاش کرد تا به سوی عقل و استدلال منطقی پیش رود ولی میبینیم که اتفاقاتی میافتد که بشر منطقی را به سوی تفکر غیر منطقی میکشاند. از نگاه من به خصوص پس از جنگ دوم جهانی خرافه در جهان رواج پیدا میکند و از دهههای 1960 و 70 به بعد خرافات در جهان رشد قابل توجهی را نشان میدهد. به خصوص پس از جنگ جهانی دوم جامعه غرب با ترسی رو به رو شد که تا پیش از آن اصلا سابقه نداشت چرا که پیش از آن انسان تنها توپ و تفنگ را میشناخت اما پس از جنگ دوم ناگهان موضوع جنگ اتمی به میان آمد و این به معنای نابودی مطلق بود.بمب اتم علم را به شیطان بزرگی تبدیل کرد که نمیتوان از آن انتظار رحمت داشت بلکه باید در انتظار نکبت آفرینی آن بود.خود این دور شدن از علم هم سبب خرافهپرستی در غرب شد. این است که اگر میخواهید بدانید چه زمانهایی خرافه رواج بیشتری پیدا میکند باید بگویم در زمانهایی که تهدید مرگ افزایش پیدا میکند.
آیا این در جامعه خودمان و دوران پس از جنگ عراق هم مصداق دارد ؟
البته . هر زمانی که مردم گرفتار تنگدستی معیشتی میشوند و فقر به جامعه روی میآورد یا زمانی که بیماری اپیدمی میشود؛ جنگ میشود، سیل و زلزله میای آید و همانطور که گفتم زندگی رنگ میبازد و تهدید مرگ گسترده میشود ، زمینه برای رواج خرافه و اسطورهاندیشی فراهم خواهد شد.
در حال حاضر جامعه ایرانی را از نظر درگیری با خرافات و همهگیری باورهای خرافی چگونه ارزیابی میکنید ؟
من هفت هشت سال پیش در یکی از سالگردهای درگذشت صادق هدایت مقاله « اسطوره زدایی و اسطوره آفرینی» را نوشتم و در تحلیل « بوف کور» گفتم که قصد هدایت از نوشتن این رمان نوعی خرافهزدایی از یک جامعه سه هزار ساله بوده است. جامعه ما صد سالی است که دارد تلاش میکند تا به گونهای از جوامع پیشامدرن به جامعه مدرن جهش داشته باشد اما خود این اسطورهاندیشی و علاقه زیاد به گذشته و تلاشی که بخشی از روشنفکران ایران در دهه چهل و 50 برای بازگشت به گذشته با عنوان بازگشت به خویشتن کردهاند مانع این جهش بوده است. به گونهای که در برابر اندیشه علمی و تجربی مقاومت شده و با هر حربهای از آن جمله نسبت دادن ضد دین یا ضد معنویت بودن مدرنیته به جنگ آن رفتهاند که خب این حربهها کاملاً اشتباه و حتی خودشان خرافه هستند.از طرفی همه را نباید به مذهبی یا سنتی بودن جامعه نسبت داد. در حالی که اگر دقیق شوید خواهید دید که بیشتر اعتقادات و بخش مهمی از فرهنگ و باورهای مردم ما – از جمله خرافات رایج – عرفی است و این فرهنگ عرفی پیشامدرن به چیزهایی اعتقاد دارد که بعضی از آنها حتی با دین هم منطبق نیست. اما همانطور که قبلا هم گفتم این مقاومتها بیشتر مربوط به تودههاست، قدرت تودهها در دهههای گذشته بسیار زیاد بوده و هست و در واقع این خود تودهها بودهاند که عامل بیشترین سانسور در جامعه بودهاند و حکومتهای پاپولیستی و متاسفانه روشنفکران چپ که با دنباله روی از تودهها و تقدیس آنها، فرهنگ عوام را نه تنها انتقاد ناپذیر، بلکه فرهنگی چیره و غالب کردهاند، فرهنگی اسطوره اندیش و سرشار از خرافه و موهوم، پر از رویا و پندار و راز! و چنین شد که خواسته یا نا خواسته راه روشنگری و مدرنیته و لاجرم راه پیشرفت را سد کردهاند، یا لااقل سرعت پیشرفت را کند کردهاند.
برگرفته از متن…..اما خوداین اسطوره اندیشی وعلاقه زیاد به گذشته وتلاشی که بخشی ازروشنفکران ایران دردهه چهل و50برای بازگشت به گذشته باعنوان بازگشت به خویشتن کردهاند مانع این جهش بوده است……
ایامنظور این استکه باید گذشته راکاملا کنارگذاشت وبقول ملکم خان ازسرتاپا فرنگی شد؟
تابتوان ادعای مدرن بودن داشت
تاانجاییکه من ازنوشته های روانکاوان(داریوش برادری) درک میکنم امکان ستیز باسنت درنهایت بازگشت به سنت باشدت بیشتر است .باتشکر