* “امید ضد امید” پاسخ تامل برانگیز ابراهیم خلیل بود به کسی که پرسید” ایمان چیست؟” پاسخ در مضمون چنین بود: ” امید ضد امید”
— امید ضد امید؟؟!
زمانی که پای در زنجیر و اسیر در محبسی بی راه گریز، بمبی ساعتی روبروی خود میبینی، ولی دور از دسترست، در مسافتی که تیک تاکش هر لحظه اضطرابت را بیشتر کند. میدانی که گذشت هر لحظه ترا به لحظه انفجار و مرگ نزدیکتر میبرد! میدانی شمارههای معکوس برای پایان زندگیات آغاز شده و مرگ دیگر رویدادی به احتمال در آینده نیست که به انتظارش روز شماری کنی، بلکه واقعیتی است به یقین، و در دو قدمی تو! و در لحظه هائی شاید انگشت شمار. و تو میدانی که علیرغم خواستت به قلمرو مرگ پرتاب میشوی! ولی در برابر این انتظار ناگزیر مرگ؛ که به یقین هیچ امیدی به زندگی نداری، و در حقیقت، ترس و یاس، که همان “ضد امید” به زندگی است. بر تمامی وجودت مستولی شده، ولی در عین حال هنوز امید داری که اتفاقی بیفتد خلاف انتظار! اتفاقی در حد معجزه، که به ناگاه ساعت بمب را از کار بیاندازد، یا کلیدی در قفل بچرخد و در زندان باز شود و تو از فراز مرگ به زندگی ایمنتری پرتاب شوی! یا که ناگاه راه نجاتی به ذهنت خطور کند!
چه دستی از عالم بالا و چه اندیشهای نجات بخش از درون، فرقی نمیکند. هر دو با ” امیدی ضد امید” ممکن میشوند. امیدی که با عشق و ایمان برابری میکند. و این امیدی است در اوج یاس و ترس!! همان که محکوم به اعدام، حتی زمانی که طناب دار به دور گردنش افکنده شده، هنوز امید به رضایت اولیاء دم دارد، یا معجزهای که نجات او را سبب شود؛ و اگر دست و پا بسته نبود، با قدرتی باور نکردنی، چنان دل به دریا میزد و خطر میکرد، که همه دژخیمان خویش را به شگفتی وادارد! چنین امیدی برخاسته از یاس و ترس، به گونه ای ناهمشوند ( paradoxical) تمامی شور و نیروی زندگی انسان تهدید شده را با خود دارد؛ انسانی که مانند پلنگ تیر خورده از بقاء خود دفاع خواهد کرد. و این ترس و یاس، همواره هشدار دهنده و هولناک است؛ چه خشم فرد معطوف به خود شود و چه معطوف به دیگری!
**
“خوف ورجا”
“بیم و امید” لا اقل در فرهنگ ما بسیار مورد ارجاع بوده است. مفاهیمی قرآنی که بر نقش آنها در شکل دهی به رفتارهای انسان مومن تاکید شده است. در اسلام، مومن همواره با خوف و رجا زندگی میکند.
انسان همواره و در تمام تاریخ حیات خود ، با تقابل بیم و امید زیسته است. نه تنها با امید به زندگی، به خوشبختی، موفقیت، آرامش، امنیت و رفاه بلکه با ترس؛ ترس از هر آسیب و گزندی، ترس از درد و رنج، هراس از هر تهدید و خطری، ترس از هر بلا و مصیبتی، و بالاخره ترس از دست دادن و در نهایت ترس از مرگ و نابودی. بسیاری مانند اسپینوزا معتقدند که بیم و امید چنان تفکیک ناپذیرند که نه امیدی بدون بیم وجود دارد و نه بیمی بدون امید.
دراغلب مذاهب و ایدئولوژیهای رایج، به ویژه در فرهنگ مسیحی غرب، امید به مثابه یک ارزش و نومیدی، یاس و یا ترس ضد ارزش تلقی شده است. در قرون وسطی یاس گناه بشمار میآمد. و گفته میشد که تنها با ایمان و امید رستگاری میسر میشود. امید به رستگاری در این جهان و یا در جهانی دیگر، پس از مرگ. در این جاست که امید و انتظار، به مفهوم واحدی میرسند. انتظار آمدن مسیح یا سوشیانت، یا امید به جهانی دیگر. این نگاه و انتظار آپوکالیپتیک (آخرالزمانی)، نه تنها در ادیان ابراهیمی بلکه در دین زرتشت نیز وجود داشته است. بنابراین مردمان سرزمین ما، از دیر باز، با این انتظار اپوکالیپتیک زیستهاند. انتظاری که همواره با بیم و امید همراه بوده است. در هر بلا و مصیبتی الگوی رفتاری غالب افراد در این گونه فرهنگها، هم با “خوف” از تنبیه و عذاب و مکافات از سوی خدا همراه بوده و هم با امید به رستگاری و رهائی از رنج. باز هم به خاطر رحمت خداوند. گرچه مرجع عذاب و مکافات و نیز رحمت و رستگاری، خداست، ولی در هر حال “حرکت” بنده نقش تعیین کننده دارد. به ویژه آنجا که شرایط ترس و رنج و یاس در روابط بین فردی و انسانی رویداده باشد. و نه ناشی از بلا ئی آسمانی. گرچه ممکنست مظلوم تقاص بی عدالتی و ستمی که بر او رفته است را به خدا واگذار کند. ولی این اغلب در حالتی است که یا خود را چنان دست خالی و ناتوان یافته باشد که اگر بجنگد، تمامی هستی خود را ببازد، و یا تهدید، واقعا هنوز تمامی هستی وی را به خطر نیانداخته باشد. به عبارت دیگر وضعیتی که فرد هنوز وسع هزینه کردن و بردباری را دارد و سکوت و شکیبائی را بیشتر به صلاح خود میبیند. ولی تحمل انسان بی نهایت نیست. گر چه آدمها و جوامع در برابر ستم و رنج تحملی متفاوت دارند. اما، وقتی کارد به استخوان برسد، به خط قرمز بردباری ” من” رسیده است. به جائی که اصل “مرگ یک بار، شیون یک بار” تعیین کننده میشود. و فرد با تمام قوا به دفاع از هستی خود میپردازد. که اگر چنین نکند، زندگی خود را به یقین خواهد باخت.
بدین ترتیب، میتوان پارادوکس ترس و یاس و عواقب آن را درک کرد، که گر چه ترس و یاس ممکنست انسان را به بی حرکتی، حتی فلج برساند. انگار که انرژی به نقطه صفر رسیده. و دیگر انگیزه و نیروئی برای ادامه هیچ حرکتی وجود ندارد. ولی در عین حال اگر فرد با نابودی و مرگ رو یارو شود، ارگانیسم برای دفاع از خود، به نیروئی باور نکردنی میرسد. شاید، ترس و یاس با خشمی بنیان کن جایگزین شده و با امید به رهائی از شرائط تحمل ناپذیر، ارگانیسم به حرکت در میآید. یا با مکانیسمی دیگر که چگونگی آن برای ما روشن نیست. ولی حدوث آن را در عشق و یا اختلال دو قطبی به کرات میتوان دید؛ که به ناگاه ویا به تدریج، فرد “عاشق” و یا بیمار “دو قطبی” که در مرحله ” شیدائی” باشد، به چنان نیروی افزودهای میرسد که در حالت عادی یا سلامت خود هرگز نداشته است. گرچه اغلب باور خود او به داشتن چنان نیروئی با وهم ( delusion ) و یا ” ایدهای بیش بها یافته” ( over- valued idea ) همراه و بیش از واقعیت است. ولی نه این که همیشه و تماما باوری واهی باشد. بسیاری اوقات واقعا نیروی افزودهای پیدا میکنند! که با شرایط جسمی و سنی فرد قابل درک نیست. نزدیکان و پرستاران و روانپزشکان بیماران دو قطبی بسیار این پدیده را مشاهده کردهاند که چهار مرد قوی هیکل به راحتی قادر به کنترول بیماری با جثه معمولی نیستند. گاه چنین حالتی بلافاصله پس از یک افسردگی شدید رخ میدهد که بیمار در آن حالت کاهش شدید انرژی داشته است. با تمامی فرضیههای موجود مکانیسم قطعی این دوقطبی شدگی را به ویژه در رابطه با این نیروی افزوده نمیدانیم. اغلب آن را به دو قطبی شدگی خلق نسبت میدهیم. شاید ساختاری ژنتیکی و یا شیمیائی، سبب آن باشد. و یا دو قطبی بودگی سرشت انسان! یا هر چیز دیگری.
بهر حال، خلق افسرده و سرخوش را میتوان با یاس و امید قیاس، و گذار از یکی به دیگری را تا حدودی درک کرد. یا حتی پدیده ” دفاع مانیائی” را در برابر تجربه شکست و از دست دادگی مطرح ساخت. یا هر فرضیه دیگری را. ولی آنچه مهم است این که در انسان این پدیده مشاهده میشود. و در حالات گوناگونی هم رخ میدهد. چه در سلامتی و چه در بیماری!
پس همان گونه که امید به نومیدی میرسد، ترس و یاس، نیز، میتواند امید را سبب شود. بنابر این، بیم و امید بمانند یاس و امید، در دفاعی پارادوکسیکال و هسنی مدارانه ( existential) همواره از زندگی ارگانیسم در برابر مرگ و نابودی، پاسداری میکند. و با این که ترس و اظطراب و یاس، احساسهای ناخوشایندی هستند، ولی گاه میتوانند به فرد در موضع دفاع از تمامیت و بقاء خود، چنان انگیزه و نیروئی بدهند، و او را چنان برآشوبند که بتواند جهان ظاهرا با ثبات پیرامون خود را دگرگون سازد!
ترس و یاس در جامعه
بیم و امید را نمیتوان فقط در حیطه روانشناسی فردی بررسی کرد، گرچه هردو حالت هائی از ذهن و یا رویدادهای اثرگذار ذهن انسانند. ولی میدانیم که این حالات و تجربهها در تعیین جنبههای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جوامع در تاریخ ملتها، نقش قابل توجهی داشتهاند، به ویژه که ترس و امید در پویائی روابط اجتمائی به سرعت همه گیر شده، و.اکنش های پر توانی را میتواند پدید آورد.
همانطور که گفته شد، انسان، چه در زندگی فردی، و چه در جامعه انسانی همواره با بیم و امید زیسته، و این هر دو ، هم افراد و هم جوامع را به حرکت واداشته و پویائی انسان را سبب شدهاند.
امید و حرکت، پایه و اساس بسیاری از مذاهب و ایدئولوژیها بوده، و از سوی دیگر، در روانشناسی اجتماعی به نقش تعیین کننده ترس و یاس نیز در بحرانهای اجتماعی توجه شده است. به نگاه و انتظار آپوکالیپتیک (آخرالزمانی) در ادیان ابراهیمی و به ویژه در مذاهب ایرانی پیش از اسلام اشاره شد، که در آن امید و انتظار به مفهوم واحدی
می ر سند. امید و انتظار نجات، در زمانی که فساد و تباهی و رنج ناشی از آن، به ابعاد تحمل ناپذیری رسیده و جامعه ظاهرا خود را قادر به رفع آن نمیبیند!
رنج و تباهی زیستهای که مردمان سرزمین ما، از دیر باز، تجربه کرده وبا این انتظار اپوکالیپتیک زندگی کردهاند. انتظاری که همواره با بیم و امید همراه بوده است. بیم آنکه صاحبان قدرت، بیعدالتی ، فساد و تباهی را چنان گسترش دهند که دیگر زندگی با آرامش و امنیت ممکن نباشد. و نیز، ا ین که همین فساد و تباهی در همه جا چنان غالب شود که جامعه را به مرز انفجار برساند. و این زمان؛ زمانی است که در آن نا امنی و هنجارپریشی ( anomie) در جامعه به اوج میرسد , جای خود را به ترس و یاس میدهد. نه تنها ترس از تنبیه و مجازات ناروا، بلکه ترس از نا امنی ناشی از بی قانونی و یا اجرای نارسا و ناروای قانون و فساد دستگاه عدالت گستری! و آنگاه که جامعه به این نقطه رسد، در واقع به نقطه جوش و انفجار رسیده است. نقطهای که اگر سوپاپهای اطمینانش با تاخیر باز شوند و یا به دلیل فشار بیش از حد از کار بیفتند، دیگر حتی امیدی به تعو یق انفجار هم نخواهد بود. و هر لحظه با فشار بیشتر، زمان واقعه نزدیکتر خواهد شد. در واقع نه فقط خود فساد و تباهی، بلکه بیشتر، تا امنی حاصل از آن است که درجه ترس و یاس را به این نقطه بحرانی میرساند. و اگر بخار، به موقع راهی برای تخلیه پیدا نکند، فشار ترس و یاس بمانند فشار بخار در فضائی بسته به درجهای کنترول ناپذیر میرسد و ناگزیر به انفجاری بسیار سهمگین و ویرانگر می انجامد.
در چنین حالتی است که جامعه خود را چنان تهیدست و اسیر مییابد و به آخر خط رسیده که با تلنگری بر میآشوبد. زیرا تصورش از وضعیت موجود خود، این است که دیگر نمیتواند بد تراز این شود! از این جهت بود که مارکس این عبارت را در مانیفست کنجند که ” شما بجز زنجیرهایتان چیزی ندارید که از دست بدهید”. چنین حالتی در مردمان سرکوب شده اشاره به وضعیتی بحرانی دارد. وضعیتی که در آن جامعه انسانی کارکردهای خود را از دست داده و ناگزیر به “از خود بیگانگی” و “بی در کجائی” میرسد. در حالتی که از تفکر و کار خلاق محروم شده است. دو ویژگی متمایز انسانی که در نبود آزادی میسر نیست. بردگی و اسارتی که ناگزیر با یاس و ترس و از خود بیگانگی به مرحلهای میرسد که بردگان هستی و هویت انسانی خود را مورد تهدید اساسی دیده، و تحت فشار گروهی و جو احساسی، چنان به هیجان آیند که ناگزیر به سوی واکنشی کور و ویرانگر کشانده شوند. آنجاست که شعارهائی چون “مرگ یا آزادی” معنائی ملموس و بسیار نیرومند پیدا میکند. هگل دیالکتیک رابطه “ارباب و برده” را برهراس از مرگ نظریه پردازی کرد. همان ترسی که در کتاب “لویتان” هابس مردمان را به سوی سردار بزرگ میکشاند که نوید آرامش و امنیت میدهد. ترس که در نمایشنامه برتولت برشت ارباب را به کشتن برده بر میانگیزد. بنابراین میتوان در غالب موارد قتل، تجاوز و خشونت، ترس را علتی اساسی دانست. پس خشونت و قلدری، غالبا، نه نشانهای از قدرت و انسجام و اعتماد به نفس، بلکه بازنمود ترسی است که فرد یا جماعتی را به خشونت وامی دارد.
از این روست که در اندیشه سیاسی جاری نیز، با این که سیاست ورزان از قدرت یاس و ترس آگاهند ولی غالبا بر امید تاکید میکنند. به اراک اوباما در سخنرانی تحلیف ریاست جمهوری خود گفت که ” ما در برابر بیم، امید را برگزیدهایم” و با این عبارت نگرش سیاسی و اقتصادی آمریکا را در جهانی از نظر سیاسی نا آرام و از منظر اقتصادی راکد بیان کرد. با امید به بهبود و فائق آمدن به مشکلات، زیرا شاید میدانست که سیاستی که از ترس بر خیزد، به احتمال زیاد به جنگ خواهد رسید. از این رو اغلب صاحبنظران، سیاست خرد پذیر ( rational ) وی را، در مقایسه با سیاست ستیزه جویانه بوش، ستودند. ولی چند ماه پس از ریاست در کاخ سفید در سخنرانی جایزه نوبل خود، از “جنگ عادلانه” سخن گفت که میتواند نشانگر ترسی باشد که رفته رفته جای امید را گرفته است! ظاهرا، ترس هیتلر و حزب نازی از یهودیان بود که آتش جنگ جهانی دوم را برافروخت. در تمامی دوران جنگ سرد بین دو بلوک شرق و غرب، ترس حاکم بود؛ ترسی که هم انگیزه جنگ بود و هم در نتیجه جنگ پدید آمده بود. ترسی که طرفین را به یک حالت پارانوئید سوق میداد. ضرب المثل انگلیس”سرخها زیر تختخوابها” و یا “توطئههای امپریالیسم جهانخوار” نشانههای این موضع پارانوئید آمریکا و شوروی در آن سالها بود. امروزه نظریه هانتینگتون در مورد ” جنگ تمدنها” و جا یگزینی بلوک شرق با شرق مسلمان، استمرار این ترس را نشان میدهد. ترسی که در اسرائیل و فلسطین، چندین دهه، جنگ و نا آرامی را سبب شده است. ترسی که سبب تولید طالبان و القاعده شد. و اکنون به خاطر ترس از طالبان و القاعده است که جنگ در افغاتستان، پاکستان و عراق ادامه یافته است.
بنابراین ایجاد جو ترس و یاس، حاصلش لزوما بی حرکتی، خاموشی و آرامش، و در نهایت ادامه وضع موجود نخواهد بود. خشونت یکی از نشانههای بارز افسردگی و یاس و ترس است. و با امید به آرامش میرسد.
ما آدمها همه به امید زندهایم. با امید میاندیشیم و آرزو میکنیم، حرکت میکنیم. و میتوانیم جهان خود را بسازیم. و این امید است که درهای زمان را به رویمان میگشاید . درهای آینده را! ….زیرا امید همواره زاینده و برانگیزاننده است. و بیش از هر چیز دیگر، امید به خود زندگی است که انسان را به ستیز با سرنوشت محتومی که رنج و مرگ است، وامی دارد. و همین ستیز با سرنوشت رنجبار و امید به رهائی و ظفرمندی است که از اولیسیس، پرومته و اسفندیار قهرمان میسازد و انسان را بر این جهان چیره کرده است .
با سلام و سپاس همیشگی ،ترجمه این گونه مقالات به انگلیسی میتواند مورد استفاده نسل جدید ایرانیان در خارج از کشور بویژه در دانشگاهها قرار گیرد وهمچنین مراتب دانش و پایمردی جناب دکتر میتواند موجب مباهات و الگوی جامعه ایرانی واقع شود
از استاد محترم اقای دکتر صنعتی سپاس گذارم -و تهیه کنندگان هم زحمت داشته اند
با تشکر از نگارش ارزشمند این مقاله توسط جناب آقای دکتر صنعتی. جای بسی تاسف است که این افراد فرهیخته دیگر تکرار نشده اند و شرایط دانشگاه ها نیز آنقدر محیا نبوده است که طی این سال ها ایشان بتوانند متخصصانی نخبه مثل خود را پرورش دهند آن دسته از ایرانی هایی که در دانشگاه های معتبر خارجی موفق به اخذ مدارج تخصصی یا فوق تخصص می شوند دیگر مثل آقای دکتر دل به دریا نمی زنند و به ایران بازنمی گردند تا گره از درد و رنج روانی بیماران باز کنند .آرزو دارم خداوند طول عمر با عزت به ایشان عطا فرمایند، خداوند به آفرینش چنین بنده هایی به خود می بالد!