ساموئل بکت سوگواره (تراژدی) نویس انتظار، پس از سالها خاموشی، آخرین قطعه نثر خود را در ۱۸۰۱واژه تنها در دویست نسخه منتشر میکند. فرانک کرمود آنرا “شکوه نکبت بار” میخواند. زیرا شاید بدان جهت که بکت فقر و نکبت انسان را در شکل و شیوهای فاخر و شکوهمند بیان میکند. در زمان اعطای جایزه نوبل به وی در سال ۱۹۶۹آکادمی سوئد در مورد آثارش نوشت”مجموعه کارهائی که در شکل نوین قصه و نمایش، فقر انسان را به سرافرازی وی تبدیل کرده است.” اما کرمود مینویسد بکت “به فقری تقریباً مطلق ، در ورای التیام میپردازد؛ فقری ماورای طبیعی. همانگونه که خود بکت میگوید این قطعه از انسانی بی شکل در دنیایی به واقع بی شکل سخن میگوید. حالتی که در آن هر چه بعضی از مفروضات ما را در مورد هستی انسان مشخص کند مانند آنکه انسان هویتی دارد، قدرت دریافتی دارد، در دنیایی که بسیاری چیزها در آن برای دریافتن هست و قدرتی برای حرکت در حول و حوش این دنیا دارد همه واقعاً باطل میشوند. در نثری غنی ، تنها در “امساک بی همتایش” آنچه را کرمود “امساک بی همتا” میخواند، جان کالدر به گونهای دیگر بیان میکند. کالدر بکت را “پیشرفتهترین پایگاه مدرنیسم و یک مینیاتوریست” میداند که تلاش دارد بیشترین معانی را در کمترین واژهها بگنجاند. امساک اشاره به این گونه ایجاز دارد. بکت در دوره سوم کار نویسندگی خود ، که کالدر آنرا مرحله کمترینه مداری میخواند، از یک متن بلند، واژهها را چنان پیرایش میکند، تا به حداقل کلمات برسد؛ ایجازی در نهایت ممکن.
زمانی که به نظر میرسید بکت دیگر حرفی برای گفتن ندارد، زبان تازهای برای توصیف “خود تخیل و ذهنیت” ابداع میکند، که در آن واژهها و تصاویر در شکل نوینی از” نثر- شعر” در آمیخته میشوند. کالدر میگوید:”چنین تصاویری به ارزیابی مجدد بکت منجر شد ، نه تنها به عنوان یک نویسنده بلکه به عنوان یک نقاش مفاهیم که واژهها را به نقش در میآورد”. اما تابلوی واژهها بمانند یک تابلوی نقاشی ساکن نیست – تحرک دارد- مانند یک “بازی” است، و در اینجا بکت توانائی خود را رد نمایشنامه نویسی بکار میگیرد. واژهها را چنان به نقش در میآورد که گوئی نمایشی است بر صحنه ، حتی زمانی که “جنب و جوشهای ایستا” را مینویسد تا ایستایی تحرک را تصویر کند؛ سکوتی متحرک به نظر میآید . آنچه این پویایی و تحرک را برجستهتر میکند ، موسیقی کلام بکت است.
بکت را اغلب ادامه جیمز جویس میدانند، به خصوص که کارهای اولیه او شباهتهائی با آثار آن نویسنده بزرگ ایرلندی دارد. هر دو سعی دارند که تمامی زندگی را در نوشتههای خود منعکس کنند. ولی بکت تلاش میکند تا همین زندگی را در کوچکترین فضا فشرده کند. از اینرو برخی از فنون شعرای رومانتیک را بکار میگیرد، و مانند آنان کارهایش آکنده از اندوه است . به دلیل این شباهتهاست شاید که کالدراو را ”آخرین رومانتیها” میداند. در نظر بکت ما همه قربانی هستیم و تنها حقی که طبیعت به ما داده است، حق اعتراض است اعتراض بکت به تلف شدن است . همه چیز میمیرد و مرگ در همه جا رخ نشان میدهد بکت زندگی را افول میبیند و رشد شخصیتهایش به صورت بخشی از این فراگرد انحطاط است، به خاطر نا امیدی و درماندگی که در نوشتههایش وجود دارد، به خاطر آنکه بیشتر به نیمه تاریک زندگی توجه میکند، کارهای بکت برای بسیاری ناخوشایند است.کالدر به دفاع از او مینویسد :” اینکه دید وی تماماً سیاه است، اتهام نادرستی است. بکت همه جنبههای زندگی را توصیف میکند”.
بکت اندیشه هستی مدارانه ژان پل سارتر را با واژه به تصویر میکشد. دلهره انسان را در برابر تنهایی و مرگ، توصیف میکند . با وسوسهای خلاصی سوگواره دردناک انسان را رقم میزند. انسانی که امید به پایان یافتی زندگی دارد، درست به دلیل ناپایدارش و از پایان یافتن آن نیز میهراسد. به دلیل عبث تلف شدن و پیوستن به نیستی و خاموشی. در دنیایی از ترس و امید زندگی میکند. موقعیتهای ناگزیر، بنبستهای رهائی ناپذیر و آدمهای پیر و فرتوت را برای نشان دادن این نگرش برمیگزیند.”جنب و جوشهای ایستا”، تبلور این ایستار ذهنی است. بازآفرینی ذهنیت انسانی پیر و فرتوت، در تنهایی و رویارو با مرگ، انسانی پیوند گسسته که همه کسش مرده است و در زمره آنان “دارلی” او نیز، مرده و خاموش شده است. و او اکنون افول و خاموشی خود را تجربه میکند.
در این تجربه، از خویشتن خویش جدا میشود، بیرون از خود میایستد، تا تباهی زندگی را در مرگ، در روشنائی تیره گون بنگرد. در زمان و مکانی بیگانه یا در بی زمانی و بی مکانی و یا در فرا زمانی و فرازمینی حرکت میکند تا واقعیت خود و زندگی را دریابد. انگار “از پشت جام شیشه ابرآلود” مینگرد . همه چیز تار و مبهم و گنگ و بین پدید آمدن و ناپدید شدن، بودن و نابودن، شدن و ناشدن میگردد و بارها و بارها به همان جا میرسد که بوده است. در این حرکتهای راکد، در این جنب و جوشهای ایستاست که فرو پاشیدن و تباهی ذهن و جسم خویش را میبیند، گوش میدهد ولی نمیشنود. راه میرود ولی درجا میزند. خاطرههایی ست از گذشته نو یا رویای اکنون، جریان سیال اندیشهاش به “صداهای گیمی” پریشان و آشفته مینماید که در آمیختهای از خاطره و رویا و آرزو، واقعیت را منکوب میکند. صدای زنگها و گریهها را “تا پایانی حقیقی به زمان”، در سکوتی اندوهبار حس میکند، حسی بیرمق و گنگ و مبهم، تجربهای یاوه و عبث ، جنب و جوشی محکوم به افول و انحطاط و سکون. یعنی مرگ واژه گمشده هشدار دهنده که” نجنب بیش از این”بکت یاوگی زندگی و مرگ را تصویر میکند.
کالدر میگوید: “قدرت نویسندگی بکت، مستقیم بودن دید و درک سوگواره انسانیاش ، و ارزش واقعی که توسط آن، شخصیتهای (نوشتههایش) و از آنجا خواننده آثارش ، توانائی آنرا مییابند که با این سوگواره رویارو شوند ، پدیدهای خارقالعاده است . هر چقدر زندگی ممکنست وحشت بیافریند. بکت به ما یاری میدهد تا با آن روبرو شویم،و هر چقدر احتمالات بکت هرگز امید را حذف نمیکند جادوی هنر او ، برگرداندن رنج به لذت، سوگواره به خنده و تجربههای دردناک انسانی به نوعی خرد است که زندگی را با این همه درد، به برای زیستن با ارزش میسازد.
اما با همه این دفاعیات کالدر، دنیای بکت تاریک است. امیدی هم اگر در آن هست امید ضد امید است. اگر هم قصد دارد همه زندگی را منعکس سازد، آنچه را از آن بر میگزیند و میگوید، همه زندگی نیست. از اینرو آنچه را که میگوید، همه واقعیت نیست. پس آنچه را که میگوید میتواند مورد پسند و پذیرش نباشد. (چنانکه من نمیپسندیدم و نمیپذیرم)، اما آن گونه که میگوید در حقیقت به طرز شگفت انگیزی تحسین آفرین و تکان دهنده است و آن گونه که میگوید واقعاً زیبائیاش به ترجمه در نمیآید. مانند شعر حافظ که هرچند با مهارت و دقت به زبان دیگری برگردانده شود؛ زیبائی شعر حافظ را در زبان فارسی نخواهد داشت. اما چاره چیست. باید ترجمه را تا این شیوه نوین نثر، در زبان فارسی نیز شناخته شود.
با تشکر از زحمت تهیه مطالب استاد محترم وعلمی اقای دکتر صنعتی
«همه چیز میمیرد و مرگ در همه جا رخ نشان میدهد»
مرگ در برابر زندگی است. در برابر چیزی بودن آیا همان معنا دهی به آن چیز نیست؟
خوب حالا حقی که طبیعت به ما داده، حق اعتراض، به چیست؟ به مرگ؟ به زندگی؟ به مرگ-زندگی؟ اصلا این اعتراض یعنی چه؟ شورش در برابر چیست و به سمت چه؟
ما را سرزمینی خاکستری در مرز مرگ و زندگی باید
مرگ حقیقتی است که همه باید آن را بپذیرند همه چیز در این دنیا فانیست مهم آخرت انسان هاست