- وابستگی چیست؟ آیا هر نوع وابستگی نابهنجار و سدی در راه رشد فردی است؟ آیا میتوان انواع وابستگیها را از حیث درجه فایدهشان تقسیم بندی کرد؟ ارتباط وابستگی با رشد فردی و اجتماعی چیست؟ وابستگی موجد چه رفتارهایی در افراد میشود؟ از هنگامی که کودک در جنین مادر هست و در پیوند نزدیک با وی قرار دارد، وی در وابستگی مطلق به سر میبرد. اما پس از نخستین ضربه تولد و جدا شدن از وابستگی مطلق به نوعی دیگر از وابستگی به مادر رو میآورد که اصطلاحاً وابستگی کودکانه میگویند. اگر جریان این وابستگی به گونهای باشد که کودک بتواند در عین الگوبرداری از مادر با افراد دیگر ارتباط متناسب داشته باشد، به وابستگی نوع سوم که وابستگی بالغانه موسوم است وارد میشود. بنابراین نوع وابستگی به مادر تأثیر شایانی بر چگونگی ارتباط کودک با جهان پیرامون دارد. کودک ارتباط خود با مادرش را به جهان اطرافش فرافکنی میکند. بنابراین آگاهی از این فراگرد، رشد در انسان و مراحل مختلف وابستگی میتواند ما را در تربیت کودکانی شاد، امیدوار، مسئولیت پذیر و فعال، مستقل و آزاد یاری برساند. کودکانی که بی شک سازندگان جامعه آینده خواهند بود. بنابراین وابستگی از امری فردی به امری اجتماعی و فرهنگی نیز بدل میشود.
وابستگی یکی از مهمترین آسیبهای روانشناختی است که چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی قابل مشاهده است. وابستگی سبب عدم شکل گیری شخصیت مسئولیت پذیر و آزاد شده و در سطح اجتماعی شاهد جامعهای زبون و غیرکارآمد هستیم. جنابعالی که روانپزشک و روانکاو هستید، میتوانید در آغاز تعریفی از وابستگی و چگونگی ایجاد آن از بدو تولد ارائه دهید؟
مسئله وابستگی به نظرم یکی از مشکلات انسان و جوامع انسانی است، چرا که وابستگی مشکلی برای استقلال و آزادی انتخاب فرد ایجاد میکند و سد راهی برای پذیرش مسئولیت میشود. بنابراین شما چه یک روانشناس اجتماعی، چه روانپزشک و چه جامعه شناس باشید، این مشکل بیش از هر چیز دیگری خودش را به ویژه در جوامعی نظیر ما نشان میدهد. پیش از هر چیز بگذارید الگوی اولیه این وابستگی را بررسی کنیم. الگو را باید در بچه انسان قرار دهیم تا درک درستی از وابستگی داشته باشیم. بچه انسان وابستهترین نوزاد همه حیوانات است. یعنی بیشتر از بچه آدمی در هیچ یک از بچههای حیوانات، وابستگی را نمیبینیم. همان گونه که بارها دیدهاید، یک جوجه اردک از تخم درمی آید و بلافاصله کمی تلوتلو میخورد و روی پایش میایستد و درون آب میپرد. هر چقدر که این سلسله حیوانی متکاملتر میشود، وابستگی بیشتر میشود. مثلاً یک بچه گربه مقدار زیادتری نسبت به جوجه اردک وابستگی دارد. اما آن هم پس از چند هفته باید بتواند به تنهایی راه برود.
- وابستگی کودکانه به مادر چگونه به استقلال فردی منجر میشود. خود همین وابستگی میان کودک و مادر در فرآیند شخصیتی فرد چه تأثیری دارد؟ آیا نوع ارتباط و وابستگی کودک با مادر تعیین کننده چگونگی ارتباط بعدی وی با جهان و جامعه است؟
بله! گفتیم که شکل گیری وابستگی بخشی از جریان رشد است. یعنی حتماً بچه باید این وابستگی را پیدا کند چون نیازمند است، ولی چون ذهن انسان فعال و هوشمند است و با دستش میتواند ابزار بسازد و کارهای گوناگون انجام دهد، بنابراین انتظار میرود که این انسان بتواند نهایتاً فکر کند و در مورد مسائل زندگیاش تصمیم بگیرد و در عمل هم بتواند آنها را پیاده کند. معنای استقلال در اینجا جدا بودن و تنها زیستن نیست. انزوا نیست. انزوا معنای استقلال نمیدهد. هنگامی من استقلال دارم که در رابطه با دیگرانم. یعنی در رابطه اجتماعی است که به استقلال میرسم. پس این فرد باید به این نقطه برسد که در ضمن داشتن رابطه با دیگری از وی مستقل هم باشد. بتواند نیازهای خودش را فراهم کند نه اینکه مرتباً از دیگران سرویس بگیرد. بچه کوچکی که با مادرش رابطه دارد، از مادر سرویس میگیرد. مادر است که پستان را به دهانش میگذارد اما بعد یاد میگیرد که از شیر پستان گرفته شود و از شیشه یا بطری بخورد. پس از آنکه بزرگتر شد، قاشق در دستش میگیرد و غذا میخورد. کم کم باید یاد بگیرد که غذا را بپزد یا اگر نمیتواند غذا را بپزد باید از کس دیگری غذای پخته بگیرد و در عوض باید کار دیگری برای وی انجام دهد. اگر این رابطه که از وابستگی مطلق جنینی به وابستگی کودکانه رسیده و انتظار داریم که به استقلال برسد ولی نرسید، چه؟ یعنی؛ اگر این وابستگی در همان کودکی تثبیت شد و مادر از کودک نخواهد که کاری انجام بدهد و مرتباً به وی بگوید که تو نمیتوانی این کار را انجام بدهی، یا من باید اینجا حضور داشته باشم تا تو بتوانی کاری انجام بدهی. چنانکه میبینیم گاهی وقتها هم وابستگی به این شکل است که مادر باید حضور داشته باشد. اگر کاری نمیکند، وابستگی به این حضور است. این الگوهاست که در ذهن بچه نقش میبندد و روابط بعدی خودش را به جز مادر با دیگران بر این اساس سامان میدهد و در واقع فرافکنی میکند.
- شما بیشتر به نقش وابستگی کودک نسبت به مادر اشاره کردید، در صورتی که این وابستگی (مادر ـ کودک) دوطرفه است. به نظر شما نقش این وابستگی در رفتار و ذهنیت مادر چیست؟
اصولاً انسان از آغاز در رابطه است، برای اینکه تنهایی برای وی بسیار مشکل است. به همین دلیل هم گفتم که منظورم از استقلال تنهایی و انزوا نیست. تنهایی حالتی است که برای انسان نه تنها دردناک بلکه شرم آور است. انسان از تنهایی خودش خجالت میکشد و از طرفی در آن احساس عدم امنیت میکند و به شدت مضطرب میگردد. بدین جهت مرتباً در جست وجوی رابطه است. مادر هم که بزرگ شده و مستقل هم است، باز نیاز به وابستگی دارد. اگر مادر در این حد از پیش بینی باشد که بچهام قرار است بزرگ شود و مستقل از من زندگیاش را ایجاد کند، مثلاً شوهر کند، زن بگیرد، شغل خودش را پیدا کند، هر جا که خواست زندگی کند و ما یکدیگر را دوست خواهیم داشت، سراغ همدیگر را هم خواهیم گرفت اما لازم نیست که حتماً به من چسبیده باشد، این رابطهای بالغانه است. اما برخی از مادران این طوری نیستند و به شدت نیاز دارند که بچه را به خودشان بچسبانند چرا که از تنهایی وحشت دارند. ابتدا با این فکر بچه را به دنیا میآورند که وی عصای پیری من میشود و. . . وابستگی را در حد کودکانه تثبیت میکند و به مرحله وابستگی بالغانه که استقلال فرد را در پی دارد، نمیرسد. به این جهت کاری که به طور ناخودآگاه انجام میدهند، این است که همه خدمات را به بچه میدهند و یک بچه ضعیف به بار میآورند که نتواند کاری بکند و نتیجه آن میشود که تا آخر عمر به آنها نیاز داشته باشد و به آنها بچسبد.
- در صحبت از این نوع وابستگی نابهنجار، آیا حالتها ووضعیت روانی مادر در هنگام بارداری میتواند بر نوع وابستگی تأثیر داشته باشد؟ برای مثال زنانی که به طور ناخواسته باردار میشوند یا در دوران حاملگی ویار سختی دارند، یا دچار برخی از حالتهای خاصی ناشی از ضربه غیرمنتظره حاملگی هستند، میتوانند مستعد شکل دهی به رابطهای بیمارگونه باشند؟
حتماً همین طور است. بیش از همه میتواند رابطه با شوهر، با خانواده شوهر و یا با خانواده خودش یا رابطه با اجتماع و شرایط اجتماعی آن زمان، به طوری که اگر خیلی ناامن و غیرقابل پیشگیری باشد مانند شرایط جنگ، بر این رابطه تأثیر بگذارد. در شرایط جنگ افراد به هم میچسبند چرا که یک خطر بیرونی هست. حمله میکنند همه دور هم جمع میشوند. حال هرچه که رابطه دوتایی آنها )کودک و مادر) را تمدید کند، میتواند بر نوع این وابستگی تأثیر بگذارد. اگر فرد مقدار توجهی را که میخواهد از شوهر نبیند و یا مورد تهدید خانواده شوهر باشد طبعاً به این بچه میچسبد و میبینیم که بسیاری از مادرانی که با شوهرانشان اختلاف دارند اما بعد با بچه علیه شوهر ائتلاف میکنند. سالها پیش که درباره نسل وابسته مینوشتم، متوجه شدم که مادران و پدران میخواهند تمام کمبودها و محرومیتهای گذشتهشان را در بچه جبران کنند و نیز متوجه شدم که محرومیت لزوماً مخرب است. بین واژه کمبود و محرومیت تفاوت هست. فرضاً برای آن که بچه من عقدهای نشود، وی را با اسباب بازی بمباران میکنم و هر روز یکی دو تا اسباب بازی برای وی میخرم، از این رو وی فرصت پیدا میکند که آنها را بشکند. در واقع با شکستن آنها میخواهد فضای تازهای برای اسباب بازیهای جدید، پیدا کند. در واقع کودک اشیایی را دارد که خودش نساخته، در حالی که در گذشته به بچهها یاد میدادند که خودشان اسباب بازیهایشان را بسازند. با این کار، آفرینش و خلاقیت را در آنها به وجود میآوردند.
- به نظر شما چگونه میتوانیم کودکمان را به سوی خلاقیت بیشتر سوق بدهیم و از وابستگی وی کم کنیم؟
فکر میکنم که اول باید خودمان را سوق بدهیم. اول باید ببینیم که چرا فکر میکنیم که اگر غذای بچه دیر شد، لزوماً به وی لطمه وارد میشود. فکر میکنم که آموزشهای غلط روانشناسی در سه و چهار دهه پیش با کتابهای دکتر اسپاک، باعث این تلقیهای نادرست شده است. مادران و پدران ایران در دو سه دهه گذشته هرچه بچهها میخواستند در اختیارشان نمیگذاشتند. اکنون بخش عمدهای از بچهها را داریم که انتظار دارند همه چیز برای آنها فراهم باشد و اگر برای آنها فراهم نباشد، فکر میکنند که به آنها اجحاف شده است.
- بنابراین فکر میکنید که طرز تلقیهای ما به عنوان مادر یا پدر بسیار سنتی است. از این نظر فکر میکنیم که قیم کودک هستیم. به نظر شما چگونه باید در این برداشتها تجدیدنظر کنیم؟
من با این مسئله مشکل دارم. شاید نقش سنتی نباشد. ببینید! از نسل من، پدران و مادران انتظار داشتند که از هنگام کودکی برخی از مسئولیتها را بر عهده بگیریم. به ما یاد میدادند که مسئولیت بپذیریم. مثلاً اینکه من به نوعی مسئول خرید نان خانه بودم. بنابراین به نانوایی میرفتم و آنهایی هم که در نانوایی جمع شده بودند، هم سن و سال من بودند. الان هم که در صف نانوایی میروم، باز همه هم سن و سال خودم هستند. بنابراین در تربیت سنتی اگرچه پدر نقش عمدهای دارد و اصطلاحاً بر اساس پدرسالاری است و ممکن است کمی به بچهها ظلم بشود و از آنها بیش از حد کار کشیده شود، اما نقشها مشخص است. اشکال تربیت سنتی این بوده که از بچهها کار زیاد میخواستند ولی حق حرف زدن و اظهار عقیده به وی نمیدادند.
- هم اکنون چه اتفاقی افتاده است؟
الان آن کار را به وی نمیدهند انجام بدهد و حرف هم بلد نیست بزند. فقط تنها چیزی که بلد است تقاضاست.
- به نظر شما این مسئله از چه هنگامی به وجود آمد؟
از هنگام رواج آموزشهای غلط. چون همه این کمبود را داشتند و از پدران و مادران و شرایط خودشان عصبانی بودند، این مسئله رخ داد. از آنجایی که کمبود و محرومیت وجود داشت، لذا برای جبران آن متوسل به اشکال افراطی کنونی شدند. اگر کمبودی هست باید به طور متناسب مرتفع گردد. از آن گذشته مسئله وابستگی، یک مشکل فرهنگی و اجتماعی است، بدین معنا که حرکتی که در جوامع غرب صورت گرفت برای عوض کردن مفهوم انسان بود. معنای انسان مدرن، انسانی آگاه، خردمند و بااراده بود. از این رو چنین انسانی باید اراده، خرد و آگاهیاش را برای تولید و ساختن دنیای جدید به کار میگرفت. حال ما در جامعهای زندگی میکنیم که نزدیک به هفتصد، هشتصد سال تولید عمدهای نداشته و جامعهای مصرف گرا بوده است، لذا نه استقلال داریم و نه از نظر اجتماعی آن رشد لازم را پیدا کردهایم و نه آن آزادیای را که لازم است، داریم.
- در واقع میتوان گفت که از روابط سنتی و خانواده سنتی و گسترده بریدهایم ولی با گرفتن ابزارهای مدرن زندگی مانند تلویزیون، ماهواره، ویدئو و. . . فکر میکنیم که میتوانیم به استقلال و آزادی فردی برسیم، در حالی که چنین اتفاقی نمیافتد. به نظر میرسد که ما نه سنتی هستیم یعنی نه آن نقشها و روابط خانواده سنتی را داریم و نه نقش خانواده مدرن را پذیرا شدهایم.
بله! برای اینکه تصور ما از مدرن شدن، ابزارهای تکنولوژی بوده است. آن هم نه اینکه خودمان اختراع کنیم، بلکه دیگران آن را اختراع کنند و ما آنها را مصرف کنیم. حال ما از سنت میبریم بدون اینکه ضروریات مدرن شدن را پذیرفته باشیم. ضرورت مدرن شدن هم این است که از خرد، اندیشه، آگاهی و ارادهمان برای ساختن دنیای جدید استفاده کنیم. خوب برای اینکه این مسئله اتفاق بیفتد، باید روند یادگیری اتفاق بیفتد. خب! بچه از کجا یاد بگیرد؟ الگوی وی پدر و مادرش هستند. در حالی که پدر و مادرش به وی مرتباً میگویند: تو نمیتوانی.
- باید ادبیات قیم مآبانه و بکن، نکن یا شایست نشایست را در گفت و گو با کودک کنار بگذاریم. به نظر شما در ارتباط بهتر با کودک چه زبانی را باید انتخاب کنیم؟
اولاً باید بتوانیم به زبان کودک سخن بگوییم. به فردی پیشرفته میگوییم که بتواند به دوران کودکیاش پسرفت کند و زبان کودکی خودش را به یاد بیاورد. لذا مادرانی را میبینیم که عین بچهها بازی میکنند، مانند بچهها حرف میزنند. به طوری که یک لحظه بعد که یک فرد بزرگسال میآید بلافاصله لحن آنها عوض میشود و به لحن بالغانه حرف میزنند. این قابلیت انعطاف است که باید بزرگترها داشته باشند. آنان باید خودشان را جای بچه بگذارند. باید به او آموزش بدهند نه با امر و نهی. باید به بچه در بازی یاد بدهند که فکرش را به کار اندازد. بچه باید در بازی راهیابی و مشکل گشایی بکند. از این رو باید به کودک اجازه داده شود که این کار را بکند. نه آنکه پدر و مادر عجول باشند و از قبل صحنه بازی را برای وی ترسیم کنند. پدر و مادرانی را دیدهام، به ویژه پدرانی که میخواهند مرتباً بزرگی و فهم و شعور خودشان را به کودک اثبات کنند. این مسئله باعث میشود که همواره به بچه بگویند که تو نمیفهمی و من میفهمم و من صلاح تو را میدانم و از این قبیل چیزها. یعنی تصویری که به بچه میدهند، نادانی است. هی خودشان را به رخ بچه میکشند. این باعث میشود که بچه احساس کند که نمیتواند و نمیداند. عین همان چیزی است که جامعه مردمسالار به زنان میگوید که شما نمیتوانید و نمیدانید پس وقتی که نتوانست و ندانست، باید برای وی فکری کرد و باید برای وی تهیه کرد. به این طریق بود که مردان، زنان را وابسته خودشان میکردند چون میترسیدند که خانه و کاشانه را ولکنند و بروند. به همین جهت در سابق میاندیشیدند که اگر افراد باسواد بشوند، آن وقت موجب دردسر خواهد شد. برای آنکه دانستن یکی از ضروریات استقلال و آزادی است. اصلاً در جایی که جهالت است، آزادی و استقلال معنا ندارد. حال اگر بچهای را ضعیف و ناتوان به بار آوریم، هیچ کاری نمیتواند انجام بدهد.
- آیا همین عدم توانایی و وابستگی به خانواده و نداشتن قابلیت در پذیرش رابطههای اجتماعی و مسئولیت فردی و اجتماعی، سبب رفتارهای خشونت آمیز در افراد نیز نمیشود؟
اصولاً یکی از مشخصات رابطه وابسته، خشونت است. مثلاً هنگامی که به فردی میگوییم تو وابستهای، با انکار میگوید نه! من مرتباً با مادرم اختلاف و دعوا دارم. اینکه با مادرش دعوا دارد، یکی از دلایل وابستگی به مادرش است چرا که در این رابطه وابستهای از مادر انتظاراتی دارد و چون به وی اجازه رشد داده نشده، بنابراین تمام وجودش پر از نیازهای غریزی است و انتظاراتش بی کران است. او از مادرش چیزی را میخواهد که وی نمیتواند انجام بدهد. حال گیرم آن چیزی که میخواهد توجه یا مهر و محبت بیش از حد و یا مهر و محبت انحصاری باشد. وقتی که ناکام شد، پاسخ وی خشونت است. حال فرض کنید، بچه اول یک خانواده وابسته پرورش یافته و بعداً بچه دوم میآید. به هر حال پنجاه درصد توجه را بچه اول از دست خواهد داد. اگر پدر و مادری توانایی این را داشته باشند که به وی آموزش دهند که زندگی اجتماعی، عرصه مشارکت است، یعنی سهم تو نصف توجه است نه تمامی آن، کودکی مستقل و مسئولیت پذیر به بار خواهند آورد. وقتی این مسئله را به تمامی جامعه تسری بدهیم، متوجه میشویم که یک جامعه ناتوان و مسئولیت ناپذیر و ناکارا (غیر مولد)، همواره خشونت را در درون خودش میپرورد.
- به نظر شما ما باید چه راهکاری چه در سطح خانواده و چه در سطح اجتماع در پیش بگیریم که افرادی مستقل و آزاد و به تبع آن جامعهای آزاد و توانمند و مسئولیت پذیر داشته باشیم؟
فکر میکنم که اگر تلاش بکنیم سرنا را از سر گشادش نزنیم، میتوانیم به هدف یاد شده برسیم. مقصودم این است که بحث استقلال، وابستگی و آزادی را از سر گشادش نگاه نکنیم بدین معنا که فکر میکنیم که استقلال، آزادی و مسئولیت پذیری فقط در سطح سیاسی و جهانی مطرح است. فکر میکنیم که اگر مسئله استعمار و استثمار جهانی از میان برود، مشکل ما هم حل میشود. باید زمانی را در نظر بیاوریم که ما هم امپراتور جهان بودیم (زمان هخامنشیان) و در آنجا ما بر دیگران استعمار و استثمار میکردیم. آن هم در یک رابطه وابسته بوده است یک رابطه سرور و بنده بود که بر اساس گفتمان سرور ـ بنده صورت میگرفت. این رابطه در جامعه ما هنوز پابرجاست. خانواده ما هنوز بر اساس رابطه آقا ـ بنده است. وقتی که فکر کنیم بچه ما که یک سال دارد ولی میفهمد، باید هم بفهمد و باید هم فهم و شعورش را به کار گیرد و بر اثر به کارگیری فهم و شعور است که به تدریج یاد میگیرد که مسئولیت پذیر و مستقل باشد؛ آن وقت میتوانیم به اهداف کلانتر و جامعهای توانمند و مولد امیدوار باشیم. ما باید ابتدا این سیستم قیم مآبانه و ناچیز انگاشتن فهم و شعور کودک را در خانواده تغییر بدهیم و سپس به اهداف کلانتر و اجتماعی نظر بیفکنیم.
darde tanhaii ari ama sharm chera?
عالی بود
با تشکر از زحمت شما درتهیه مطلب -و سپاس از استاد محترم اقای دکتر صنعتی
خیلی عالی بود
خیلی عالی بود باتشکر
l مثل همیشه عالی وجذاب خداسایه استادان عزیزراازسرما شاگردان کم نکنه به خصوص جناب آقای دکترصنعتی که همیشه مشتاق دیدنشون هستم ولی متاسفانه سعادت نصیبم نشده…….
سلام.مطلب خوبیه.ممنون موفق باشید.نسیم قدسی روان شناس.