خشونت و پرخاشگری قدیمتر از انسان در این کره خاکی است. ولی مسئلهای که میخواهم به آن بپردازم باستانشناسی خشونت نیست. بلکه میخواهم به یکی از مهمترین معضلات جهان انسانی، و به ویژه به مسئله خشونت، در این سرزمین آباء و اجدادی خودمان بپردازم، که احتمالاً با حضور و تداومش در جوامع انسانی پیشامدرن دیگر، وجوه مشترکی دارد. البته با تفاوت هائی که بسیار حائز اهمیت است و به شناخت ما از آسیب شناسی خشونت و زندگی غریزی در فرهنگ مرگ یاری میدهد.
آمارتیا سن، برنده هندی تبار نوبل، خشونت را در جامعه هند و در رابطه با هویت و قومیت بر رسی کرده ( که اخیراً گویا به فارسی هم ترجمه شده است) وی خشونت را آن هم در سرزمینی که به “عدم خشونت” و تساهل مشهور بوده است، تحلیل میکند! جامعه 72 ملتی هند که نه تنها بندرت داعیه جهانگیری و برپائی امپراتوری داشته، بلکه تا همین اواخر هم سابقه بزرگترین جامعه استعمار زده رسمی را در تاریخ مکتوب خود دارد. و روزگاری هم تحت سلطه فرمانروایان ایرانی ما بوده است. آخرینش حمله قدر قدرتی بمانند نادر شاه افشار به هند بوده، که گویا از بین تمامی شاهان گذشته ایران زمین، هنوز هم مورد احترام و افتخار جماعت ماست، گرچه میدانیم چه خشونتی داشت و تا چه حد گرفتار اوهام کج باوری ( paranoid delusion) بود و به خاطرش، هم پسرش را کور کرد و هم از چشم هائی که در آورده بود تلی ساخت!! و ستمهای دیگر و هنوز هم با شگفتی بسیاری از شاعران انقلابی ما، تا همین اواخر برای رستگاری و رفع مشکلات جامعه آسیب زده ایران، همواره در آرزوی “اسکندر زمان و نادر دورانی” بودهاند!! از آن جمله مهدی اخوان ثالث و پیش از او فرخی یزدی و میرزاده عشقی که مشتاق “عید خون” بودند، و باز پیشتر از آنها کمال الدین اصفهانی که آرزوی “پادشاهی خونخواره” داشت که از کشتار” جوی خون” راه بیندازد!! و این آرزوی شاعرانه!! که باید لطیف و انسانی میبود، احتمالاً دال بر آرزوی جمعی هراسناکی است، هولناکتر از خود فرمانروای پرخاشگر و خودکامه !!. زیرا بیش از آنکه به آسیب شناسی فردی شاه، یا یک سلطان ظل اله یا فرمانروای خونخواره اشاره داشته باشد، به ناخود آگاه سیاسی جمعی مردمی اشاره دارد، که در طول تاریخ اسطورهای و مکتوبش، همواره جنگ، پرخاشگری و خشونت، و زور و کین خواهی و نفرت و انتقام را، به مثابه ارزش و یا ضرورت پاسداری از آئین و میهن، در دستور کار، زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود داشته است!! و دلیلش آن همه جنگ و گردن کشی و سلطه جویی برای تشکیل یک امپراتوری قدر قدرت از 25 قرن پیش بوده است.
سبب شناسی خشونت –
بهر حال خشونت و پرخاشگری، لا اقل از آغاز تولد انسان و پیش از آن که بیاندیشد و خردورزی کند، با زندگیاش عجین بوده است. چه خشونت غریزه باشد یا فراران( drive) ، چه آموختنی باشد و یا در نتیجه شرطی شدگی ( conditioning) حاصل شود! یا به قولی دستکاری ها و تأثیرات اجتماعی پدید آورنده آن باشند و چه از هورمونهای مردانه و یا فعل و انفعالات و کارکردهای مغز ناشی شود! یا در نتیجه ناکامی و یا پیامد آزمندی باشد! چه برای سلطه جوئی و چه برای دفاع و تنازع بقا! یا به سبب تمامی اینها و یا با انگیزهها و علتهای دیگری که در نظریه پردازی های گوناگون آمده است.
اما حقیقت این است که انسان همواره با خشونت زیسته، و علیرغم تمامی تلاشهایش، طی تمامی دوران تمدن آفرینی و قانون پذیریش، برای مهار پرخاشگری انسانی خود، گرچه موفقیتهای زیادی هم داشته، ولی هنوز خشونت یکی از مهمترین مسائل و معضلات جهان انسانی معاصر است. مسئلهای که طی یک قرن گذشته توجه رشتههای گوناگون علوم انسانی و تجربی را بیش از پیش به خود معطوف کرده و همواره به اشکال مختلف در جنبههای زندگی روزمره و حتی در خلق آثار هنری و ادبی و پیشرفتهای علمی که عالیترین رفتارهای انسانی است، نقش محوری داشته و مطرح بوده است. و آمارتیاسن آنرا در رابطه با اختلافات هویتی و آئین و مذهب در جهان معاصر بررسی کرده است؛ آئین و مذهب که میباید منادی عشق و دوستی و آرامش و نشاط باشد.
ضرورت خشونت
– گرچه به یقین، خشونت و پرخاشگری، ویرانگر و نابود کننده است و از این رو هراسناک و اضطراب آور، ولی در ضمن گفته میشود که بقای انسان بدون آن، احتمالاً ممکن نمیشد، یا لا اقل انسان نمیتوانست این گونه بر طبیعت پیرامون خود سلطه یابد. به عبارت دیگر؛ خشونت با همه سرشت ویرانگرش، برای حفظ امنیت و بقاء انسان ضروری است!! علاوه بر این که برخی روانکاوان؛ مانند ژاک لکان برای پرخاشگری، البته نه در حد خشونت و ویرانگری بلکه در حد ابراز وجود ارزش میشناسد. و این خصوصیت پارادوکسیکال خشونت و پرخاشگری است که برای جامعه انسانی معضل آفرین شده است. فروید خشونت را مشتقی از غریزه مرگ میشناخت، و شاید هم به همین دلیل مانند مرگ در برابر زندگی، دیالکتیک لازم برای پویائی و باروری و تداوم را سبب میشود. اما نه هر خشونت افسار گسیختهای که انسان همواره تلاش کرده آن را قانونمند و مرزدار کند.
بنابراین، انسان همواره با خشونت و دیگر غریزههایش زندگی کرده است. با لذت جوئی و توالد که از غریزه زندگی و جنسی منشاء میگیرد، و با خشونت که طبق نظریه فروید مشتق غریزه مرگ است و اینجا تنازع بقا ست که خاستگاهش میتواند پرسش برانگیز باشد!! غریزهای که اهل نظریه تکامل بر آن تاکید داشتند و از آنجا وارد نظریه روانکاوی شد، و هم بر نزاع و خشونت بنیان دارد و هم بر بقا فرد و نوع انسان، یعنی غریزه زندگی! و از این جاست که ضرورتش برای بقا جانداران از آن جمله انسان آشکار میشود. و شاید هم از این روست که خشونت تا چند قرن پیش در غالب جوامع انسانی بیش از لذت جنسی و شادخواری طالب و کاربرد داشته و هنوز هم بسیاری از جوامع آنرا بیش از لذتجوئی مجاز میدارند، و حتی بسیاری از انواع خشونت را میستایند و مقدس می شمارند!! و برای برخی، پرخاشگری و خشونت میتواند، بیش از اشکال جنسی، میخواری و مصرف مواد، خوردن و رقصیدن و خوابیدن لذتبخش باشد. و در این راستا ست که آزارکامی ( sadomasochism) به مثابه نوعی تجربه جنسی شناخته شده بود که خشونت نقش عمدهای در برانگیختگی و لذت بخشی آن دارد، و امروزه مفهومی گستردهتر از حوزه جنسی پیدا کرده است.. علاوه بر این که خشونت والایش یافته و کنترل شده، به صورت انواع ورزشها، ترغیب و تشویق میشوند و مهمترین مسابقات و رقابتهای ملی و بینالمللی را شامل بودهاند. و بیشترین کاپهای قهرمانی را برای ورزشکاران برنده کسب کردهاند. و شاید خشنترین جنگجویان جبهههای جنگ، به عنوان قهرمانان ملی برگزیده شدهاند. و از عهد باستان هم در چین و در ایران، مهارتهای جنگی، شاید مهمترین هنرها بوده است.
ارزش و تقدس خشونت –
در گذشته باستانی، گویا جنگ، خونخواهی و جهانگیری، مانند بردهداری و استثمار و استعمار نه تنها، مانند زمانه ما قبحی نداشت، که مایه افتخار و سربلندی جوامع سلطه جو نیز بود!! تاریخ روم و اسپارت و ایران عهد باستان، و انگلستان و فرانسه و پرتقال و اسپانیا در عصر مدرن نشانههای بارز آن است. و حماسههای با شکوه هومر و فردوسی است که جنگ و قهرمانیگری دوران پهلوانی را جاودانه کرده است. شاهنامه فردوسی در ضمن این که یک حماسه باشکوه است که تراژدیهای اصیل و عظیمی را در خود دارد و گنجینه با ارزشی است که زبان پارسی را زنده نگه داشته، در عین حال احتمالاً یکی از منابع مهم تاریخ اجتماعی فرهنگی جامعه باستانی ایران زمین است. در آن جاست که خواننده با این واقعیت تکان دهنده رویارو میشود که مهمترین انگیزه جنگ برای قهرمانان این حماسه ملی “کین خواهی” و انتقام بوده است.
از این گذشته در تاریخ ملل میخوانیم ( و میشل فوکو در تاریخ زندان و مجازات تحلیل با ارزشی دارد) که خشونت و پرخاشگری به عنوان ابزاری برای تنبیه و مجازات متخلفین و گناهکاران وسیله ارزشمندی برای مجریان قانون و متصدیان امنیت و عدالت در جامعه بوده و بدون آن برقراری عدالت و تضمین امنیت جامعه میسر شناخته نمیشد. هنوز هم زندان، اعمال شاقه، محرومیت از حقوق انسانی تا حد اعدام، جزء انواع خشونتهای پذیرفته شده و قانونمند بسیاری از جوامع است.
میدانیم که خشونت یکی از ارکان برخی از مذاهب هم بوده و هست. همه مذاهب بر اساس عشق و دوستی شکل نگرفته است. گفته میشود که مذهب هندو بر دو رکن قربانی (sacrifice) و محرم آمیزی (incest) است. قربانی یکی از مهمترین ارکان بیشتر مذاهب بوده است. در مذاهب ابراهیمی هم قربانی نقش اساسی داشته است. مسیحیان معتقدند که عیسی مسیح خود را برای باز خرید گناهان قومش قربانی میکند. ابراهیم خلیل، پسرش اسماعیل را در راه عشق به خدا میخواهد قربانی کند که خداوند قوچی را بجای اسماعیل میفرستد تا قربانی شود. بنابراین قربانی کردن چهارپایان و پرندگان، در واقع جایگزین انسانی هستند که میباید قربانی میشد. در مذاهب ایران باستان هم قربانی نقش اساسی داشت. به خصوص در مذهب میترا یا مهرپرستی، میترا را همواره نشسته بر پشت گاومیشی میبینیم با خنجری در دست که بر گلوی حیوان گذاشته تا قربانیاش کند. میترائیسم هم مذهبی مردانه بود و هم دینی برای سپاهیان و مردان جنگ. برخی نوشتهاند که سپاه ایران این مذهب را به اروپا بردند و بعضی گفتهاند که با دزدان دریایی به غرب رفته است. بهر حال میترا یا مهر پیامبری خنجر بدست بود. سیک های هند ، نیز، بنا به رسوم مذهبی خود هنوز هم موظفند همیشه با خود خنجری حمل کنند! جنگ با کفار و یا جهاد و قصاص و مجازات گناهکاران از انواع خشونتهای مجاز و توصیه شده در مذاهب گوناگون است. مصلوب کردن، بدار آویختن، شمع آجین کردن، تکه تکه کردن، پوست کندن، در آتش سوزاندن و سنگسار و تیرباران کردن و شکنجههای دردناک دیگر، از انواع خشونتهای هولناکی ایست که جوامع در دورههای مختلف تمدن خود آنها را در چهارچوب قراردادهای اجتماعی و احکام مذهبی خویش برای تنبیه افراد قانون شکن مجاز شمردهاند، و در دورههای دیگر سبعانه، وحشیانه و غیر انسانی تلقی شده است!
مدرنیته و خشونت –
در دوران مدرنیته، انسان متمدن طی چند قرن گذشته، تلاش کرده است که با تکیه بر خرد و اندیشه، خود را از دنیای وحش بیش از پیش متمایز سازد. در علم النفس دانشمندان ایرانی ما هم، در عصر شکوفائی تمدن اسلامی، نفس بهمی و قوای سبعی و غضبیه وشهویه، یعنی غریزههای جنسی و خشونت، جزء رفتارهای حیوانی و نفس اماره به حساب میآمدند و باید تحت مهار انسان قرار میگرفتند. در جهان متمدن بیشتر قوانین مدنی برای پیشگیری از خشونت و تجاوز به حقوق فردی و اجتماعی شهروندان جوامع وضع شده است. تا خشم و خشونت و جنگ در جوامع انسانی مهار شود. گرچه با در نظر گرفتن افزایش جمعیت خشونت و جنگ کمتر شده ولی هرگز به ایده آل انسان مدرن نرسیده، و ما هنوز در اینجا و آنجا با مشکل خشونت و جنگ دست به گریبانیم.
اما خشونت و پرخاشگری در جامعه ما
ما اغلب عادت داریم که به محض طرح مسئله که چرا باید خشونت و پرخاشگری و میل به تجاوز به حقوق دیگران در جامعه ما به این درجه رسیده باشد، بلافاصله به غیرت ملی ما بر میخورد، و میگوییم مگر غربیها آن دو جنگ جهانی خانمان سوز را در قرن بیستم به راه نیانداختند؟ درست مثل وقتی که میگوییم چرا رشوه میگیری؟ میگویند، همه میگیرند!! استدلال را میبینید؟! مثل این که اگر همه آنفلوانزای خوکی گرفتند، آنفلوانزا دیگر بیماری نیست!! یا اگر همه دزدی کردند، دزدی دیگر تجاوز به حریم و حقوق دیگری محسوب نمیشود! از این گذشته اگر چند کشور غربی جنگ جهانی به راه انداختند، بیش از نیم قرن است که هم خودشان را به خاطر آن مورد سرزنش قرار میدهند و از این که به ناگاه در اوج تمدن غرائز وحشیانه جمعی از آنها از کنترل خارج شد، از خود شرمندهاند و به دنبال علت این کج روی میگردند. قانون برای پیشگیری از تکرار آن وضع میکنند. سازمان ملل و شورای امنیت، صرف نظر از عدم توانمندی اجرائی آن، یکی از همین تلاشها بوده است. قطعنامه میدهند. جنایتکاران جنگی را محاکمه میکنند . پژوهشها میکنند. کتابها و فیلمها در به اره آن میسازند. و بر افسار گسیختگی مقطعی خود آگاهی دارند. ولی ما هنوز هم از این که در دوران هخامنشیان و ساسانیان و سلجوقیان و نادر شاه افشار به کشورهای دیگر یورش بردیم و جهانگیری کردیم به خود میبالیم!! آیا میشود لا اقل و به دور از خودشیفتگی این فرق را بپذیریم؟!
چرا باید مردم ما هنوز هم خشونت و پرخاشگری را گزینه انتخابی برای حق طلبی تلقی کنند ؟ چرا برخی افراد و گروهها به خود حق میدهند خود راساً قانون را بدست گیرند و بهر که تصور میکردند خاطی است با خشونت برخورد کنند؟ مثلاً چرا گروههای اهل فتوت و جوانمردی تحت پوشش عرفان به خود حق میدادند مجری قانون و عدالت شوند؟ یا حشاشیون قلعه الموت حسن صباح رقبای خود را ترور میکردند؟. چرا گردن کلفتی، کلاهبرداری، دزدی، رشوه خواری، اختلاس، تقلب، جعل اسناد، و انواع فریبکاری و ریا را، بقول محمد مسعود، زرنگی میدانیم؟! او در کتاب “تلاش معاش” خود نوشت که مردم ما بسیار زحمت کشیدهاند تا اسم این تجاوزهای آشکار به حقوق دیگران را ” زرنگی” و ” کسب در آمد و مداخل” بگذارند تا شیوهای از تلاش معاش شمرده شود!! و بنا بر این ارتکاب به آنها را حق بلا تردید خود و نشانه هوش و ذکاوت خدادادی و جزء مهارتهای اجتماعی برای کسب موفقیت بدانند!! همانگونه که خشونت و پرخاشگری کلامی، فیزیکی و روانی را جزء ارزشهای اجتماعی محسوب میکنند. تمامی این موارد از مصادیق بارز تجاوز و تعرض به حریم و حقوق دیگری است. از دهه بیست که محمد مسعود مینوشت و به خاطر نوشتههایش کشته شد، تا کنون میل به تجاوز و خشونت و دیگر مصادیق تعرض به حقوق دیگری در جامعه ما به چه سمت و سویی رفته است؟ فقط میتوان به صفحات روزنامهها نگاه کرد و دید که تا چه حد خشونت و بزهکاری و جنایت فراوان شده است.آنقدر که یکی دو سال پیش مسئولین امنیت اجتماعی طرح گسترده مبارزه با اراذل و اوباش را اجرا کردند که خوب بود ولی برای مهار خشونت کافی نیست. مگر پرخاشگری و خشونت فقط مربوط به اراذل و اوباش جامعه است؟ این همه خشونت و قتل در خانواده چطور؟ چرا کلاهبرداری و تجاوز و فریبکاری جزء رفتارهای روزمره و هنجارهای اجتماعی در آمده؟ و همه میخواهند در این راستا از یکدیگر گوی سبقت بربایند!! خشونت، تجاوز و جنایت، در جامعه ما به جایی رسیده که دیگر نمیتواند نادیده گرفته شود. در نظر بگیرید موارد متعدد تجاوز به عنف، به زنان که این روزها در مطبوعات میخوانیم. یا قتلهای زنجیرهای جنسی و تعرض به کودکان، در پاکدشت و لویزان و یکی دو شهر دیگر شاید مرو دشت؟ در همین دو سه سال اخیر. کافیست صفحه حوادث روزنامهها را نگاه کنید خواهید دید که ابعاد بزهکاری و جنایت وحشتناک و هشدار دهنده شده است. و این علاوه بر گستردگی دروغ و ریا، کلاهبرداری و تقلب و رشوه و خیانت در امانت و…. همه آنچه که گفتم ؛روزی محمد مسعود آنرا در کتاب “تلاش معاش” خود، به اصطلاح رایج تودههای مردم “زرنگی” نامید!! انگار جامعه دیگر به معیارهای ارزشی و اخلاقی توجهی ندارد!! به نظر میرسد، که در صد قابل ملاحظهای از مردم اگر نگوییم اکثریتی، دیگر پایبند هیچ چیز نیستند، نه آئین و نه اخلاق!! انگار اینها واژههای کهنه و منسوخ شده است!!جز منافع شخصی و لذات آنی و غیر قابل کنترل خودشان که بهر بهایی باید ارضا شود! به ویژه لذت از خشونت! و تجاوز به حقوق دیگران!! دیگر نه انکار آن میتواند در دراز مدت مشکل اجتماعی و اخلاقی ما را حل کند. و نه ادعاهای اخلاقی و معنوی که جامعه ما در معنویت و اخلاق سر آمد مردمان جهان است، میتواند بر این واقعیت سرپوش بگذارد.
بدیهی است که نباید و نمیتوان برای تداوم و گسترش خشونت و کاستیهای اخلاقی تنها در پی یک عامل و یک دوره و یا آدمهای خاصی باشیم. تمامی مسائل مربوط به رفتار انسان چند عاملی و چند علتی است و قرار هم نیست همه آنها در این مقاله بر رسی شوند. حد اکثر اینکه به برخی از آنها اشاره میکنم، تا پرسشی طرح کرده باشم. تباهی اخلاقی جامعه را، طی دههها و قرنهای گذشته، عوامل بسیاری دامن زدند که باید عمیقاً بررسی شوند. وگرنه ، واقعاً باید انفجاری را شاهد باشیم. بسیاری از آن علتها روشن و قابل پیش بینی ، ولی طی سالها ناگفتنی بودند. نه تماما به خاطر ملاحظه از مراکز قدرت. نه!! خود جامعه ما، با این که بسیار بیش از گذشته به کمبودهای اخلاقی و رفتاری خود آگاهی یافته، و انتقاد پذیر تر شده، ولی هنوز تا تحمل گفتمان انتقادی راه طولانی در پیش دارد. خود گروهها و اقشار و طبقات اجتماعی ما هنوز آن رشد فرهنگی و پختگی و اعتماد به نفس را پیدا نکردهاند تا اولاً بتوانند انتقاد را به خودشان هم تعمیم دهند، و تصور نکنند در مورد دیگران گفته میشود. و بعد هم که توانستند ایراد را در خود ببینند بر آشفته به منتقد هجوم نبرند و وی را به هزار و یک تهمت و افترا شخصیتی و اعتقادی و سیاسی و اخلاقی مفتخر نسازند!!. صعه صدر خوی پسندیدهای است. ولی نمیدانم چرا این خوی پرخاشجو و خشونت آبا و اجدادی حتی اهل فرهنگ و روشنفکران ما را هنوز رها نکرده که هر انتقادی چنان آنها را بر میآشوبد و بهم ناسزا میگویند، که خواننده فکر میکند؛ صد رحمت به طاغوتها و فرمانروایان خودکامه و لات و پایت های چاله میدانهای تاریخیمان!! منظورم این است که بگویم جامعه ما، غالباً و در همه اقشارش گرفتار این آسیب روانی است، بطوریکه باید ان را هنجار و ارزش به حساب آوریم! خشونت و پرخاشگری هم فقط دعوا و کتک کاری و چاقوکشی و ضرب و جرح و جنگ نیست. همانگونه که شکنجه هم فقط فیزیکی نیست. شکنجههای روانی دهها برابر دردناکتر و سهمگینترند. و من در به اره طیف خشونت و پرخاشگری حرف میزنم، از فیزیکی تا روانی و گفتاری و نوشتاری گرفته تا برسد به انواع تجاوزها به حریم و مرزهای دیگران. چه بر چسب عدالت خواهی و حمایت از ضعفا و سرکوب شدگان داشته باشد یا به خاطر آزادی و انسانیت و آئین و قومیت و ملیت و ایدئولوژی باشد و چه ناشی از قانون شکنی و قدرت طلبی و استثمار و سود جوئی و لذتهای غریزی! این خشونتهاست که باید مهار شود، تا افراد جامعه احساس امنیت داشته باشند. همه که نمیتوانند خود را از جامعه خطرناک مخفی کنند و از هم پنهان شوند و یا برای دوری از خطر در حصار زندگی کنند و یا محافظ داشته باشند!
عوامل خشونت گستر
تحدید یا گسترش خشونت بیش از همه به آموزش و فرهنگ، و بنابراین به محیط زندگی و سیستم ارزشی و اخلاقی جوامع بستگی دارد. در مقالهای که برای روزنامه شرق نوشته بودم و در به اره قانون و قانون گریزی در ایران بود (ولی به صورتی منتشر شد که خیلی از قسمتهایش برای من نا آشنا بود و احساس کردم که به حریم حرفهایم خشونتی روا داشتهاند ! بهر حال حرف و نوشته هر کس بخشی از خود اوست.ولی البته مسئولین روزنامه حادثه خواسته یا ناخواسته را درک کردند و قرار است اصل نوشته مجدد چاپ شود.) منظور این که آن مقاله طبعاً در قسمتهای با مسئله خشونت همپوشانی پیدا میکند. و بخش هائی از مقاله دیگری هم که با عنوان خشونت و فرهنگ لات منشی در سینما و تلویزیون پرداخته بودم به این بحث مربوط میشود.
چند عاملی که در آن نوشتارها مورد بحث قرار گرفته بود. یکی مسئله قانون گریزی و قانون پذیری جامعه بود و ضرورت جامعه قانونمند برای مهار خشونت و تهاجم به حقوق شهروندان و رابطه مدرنیته با جامعه مدنی و حقوق شهروندی. عامل دیگر مشخصات و صفات خود شیفتگی و خودکامگی در افراد جامعه و غلبه سیستمهای خودکامانه در اداره جامعه ایران از آغاز تاریخ اسطورهای و تاریخ سیاسی مکتوب 2500 ساله. و نیز غلبه فرهنگ مرگ و عرفان زندگی گریز در جامعه ایران. نفوذ و قدرت گروههای جامعه ستیز و قانون گریز و مراکز قدرت متعدد به صورت ملوکالطوایفی و یا فرقه مداری و تعصبات قومی و دینی و بالاخره در یک صد سال گذشته و به ویژه از دهه بیست به بعد, نقش روشنفکران و احزاب و سیاستمداران و نیز نقش هنرمندان به ویژه در سینما و تئاتر و رسانههای جمعی برای نمونه، در اشاعه فرهنگ لات منشی، و در نتیجه گسترش و تداوم خشونت در این جامعه نیز باید مورد توجه قرار میگرفت، علاوه بر شرایط اوضاع جهانی در عصر پست مدرن و گرایش به بازگشت به شیوههای زندگی آزاد تر و رهائی از فشار قوانین زیاد در مدرنیته برای محدود کردن زندگی غریزی و اهمیت بسیار خرد و خرد ورزی برای تعیین رفتارهای انسانی.
خشونت و قانون
فروید و برخی دیگر از محققین، آغاز تمدن مبتنی به قانون را به ده فرمان تاریخ یهود نسبت میدهند و به ویژه به 2-3 فرمانی که یکی از آنها ” نکش” است یعنی”ممنوعیت قتل نفس” ، قانون دیگر “زنا نکن” است و یا “ممنوعیت محرم آمیزی” و دیگری “همسایهات را دوست بدار” ست. و هر سه برای پیشگیری از خشونت و هتک ناموس و ترغیب آدمها به دوست داشتن و عشق. به درستی و نادرستی این ادعا کاری نداریم که آغاز تمدن “ممنوعیت محرم آمیزی” بوده یا ممنوعیت قتل نفس، اما مهم این است که این قوانین برای محدود کردن امیال خشونت بار و پرخاشگرانه انسان بوده است. فروید در نامهای به انیشتین با عنوان “چرا جنگ” چگونگی فرآیند قانون گذاری به مفهوم مدرن آن را تشریح میکند. قبل از او هم در کتاب”لویاتان” هابس به این فرآیند اشاره کرده و در بسیاری کتابهای دیگر از منتسکیو و روسو گرفته تا متأخرینی مانند اریک فروم و هانا آرنت و بسیاری دیگر.
اما به نوشته فروید و هابس اشاره کردم تا رابطه قانون را با خشونت و تجاوز به حقوق دیگران و احساس ناامنی یاد آوری کنم که در جامعه ما جای حرف بسیار دارد. هر دوی این منابع به خشونت، پرخاشگری، تهاجم و تجاوز به حقوق یا مرزهای دیگری اشاره کرده و گفتهاند در چنین وضعی که یک نفر یا گروهی وارد جنگ با دیگری و یا گروهی میشوند. این وضعیت ممکنست تا جایی ادامه پیدا کند که “جنگ همه بر علیه همه” پیش آید. یا دست کم به جان و مال کسی آسیب وارد شود و جامعه بسیار نا امن گردد و دیگر کسی نتواند به امنیت جان و مال و ناموسش اطمینان داشته باشد. در چنین حالت انسان دچار اضطراب و هراسی میشود و مجبور است حداقل برای حفظ جان خود یا با خشونت بیشتری عمل کند که نتیجه این هم ویرانی و تخریب بیشتر است، ممکن است امنیت او و کسانش بیشتر در مخاطره افتد. بنابراین فروید میگوید در چنین حالتی است که مردم جمع میشوند و برای پیشگیری از خشونت و تجاوز به حقوق دیگران قانون وضع میکنند. تا جلوی جنگ و ستیز و تجاوز به مال و ناموس و جان مردم جامعه گرفته شود. هابس میگوید در حالت جنگ، و در حالتی که قانونی نافذ نیست و مرزها مخدوش است جنگ همه بر ضد همه به وجود میآید و جان و مال و ناموس افراد مورد تهدید قرار میگیرد و فرد ناگزیر به سردار با قدرت برای حفظ امنیت خود پناه میبرد. البته منظور او از این سردار بزرگ و لویاتان؛ که برای او نماد دولت و نظام قانون است که قانون گزار و مجری قانون باشد تا آزادی و امنیت جانی و مالی و شغلی و مدنی افراد جامعه حفظ شود. پس قانون در وهله نخست برای مهار خشونت و پرخاشگری انسان برعلیه انسان بوده تا جامعه انسانی بتواند در آسایش و امنیت زندگی کند.
اما آنچه در ایران قاعده بوده، هم در تاریخ هرودت و هم در کتاب سیاست ارسطو، آمده است. این که ایرانیان با خودکامگی جامعه خود را اداره میکرده اند. خیلی واضح و روشن نوشتهاند که جوامع دیگری هم که بر اساس خودکامگی جامعهشان را اداره میکردند از ایرانیها الگو برداری کرده بودند!!. طبعاً این نگاه بیگانگان به ما، نگاه افتخارآمیزی نبوده است. ولی تا آغاز مشروطه خواهی و حکومت قانون احتمالاً مردم نه تنها مطیع زورگوئی و قلدری بودند و آنرا میپذیرفتند، بلکه انگار خودکامگی و قلدری را میپسندیدند و شاهان اگر پادشاهی را به ارث نبرده بودند. باید با جنگ و خشونت و قلدری به تخت مینشستند. وقتی به جامعه ما و این تاریخ 2500 ساله نگاه کنید میبینید که تا پیش از اسلام شاهان هخامنشی و ساسانی اغلب از ابتدا تا انتهای سلطنتشان در حال جنگ بودند. فقط سر زمین فتح میکردند.بیشتر که دقت کنیم، در نیمی از تاریخمان، ما ارباب بودیم و در حال کشورگشایی جغرافیایی و نیم دیگر را در حال جنگ و مغلوب و مستعمره میشدیم!
در حالت جنگ و خشونت هم میدانیم که چقدر ناامنی و تخریب به وجود میآید و اساساً کسی فرصت سازندگی و اندیشیدن و قانونگزاری ندارد. قانون بیشتر در زمان صلح اثر دارد. خوب وقتی نیمی از این دوره را در حال جهان گیری، و جنگ و با خشونت زندگی میکردیم و نیم دیگر را شکست میخوردیم و تحت سلطه اسکندر و اعراب و مغولان و تیموریان و افاغنه بودیم و در دو قرن گذشته هم که تحت نفوذ غیر رسمی و وابسته به قدرتهای جهان و بنا بر این باید مطیع فرمان اربابان و استعمارگران میبودیم و یا نوعی منطقه نفوذ و بهر حال احساس نا امنی و اسارت،.دیگر زمانی برای استقلال توأم با صلح و آرامشی وجود نداشت که بتوان اندیشید و جامعه را قانونمند کرد، تولید و سازندگی داشت و فرهنگ آفرینی کرد! بنابراین یا در معرض خشونت و در حال دفاع بودیم و یا در حال خشونت و جنگ! وقتی هم خشونت و قانون ستیزی میشود اصل، نا گریز آنچه خواهیم داشت، احساس ناامنی و تخریب است. بنابراین جامعه با این تصور زندگی میکند که اولین گزینه برای حل مشکلاتش را خشونت، گردن کلفتی و قدر قدرت بودن بداند. مردم ما تا چند سال پیش و شاید هنوز هم اکثریت معتقدند تا داد نزنند و پرخاش نکنند مساله شان حل نمیشود. اینها مشخصات آدمهای خود محور، خودشیفته است و در عین حال وابسته و پر توقع و بزن بهادر.
ظاهراً در چند سال اخیر کم کم داریم سر عقل میآییم که بفهمیم تمدن در میدان جنگ و با قلدری و گردن کلفتی و خشونت به وجود نمیآید. درست است که جنگها باعث برخورد تمدنها میشوند و این برخورد تمدنها میتواند گاهی خلاق شود، اما این در صورتی است که یک دوران صلح و آشتی و آرامش هم وجود داشته باشد که بتوانیم از این آرا و عقاید متفاوت برای اندیشهها و تمدن نو استفاده کنیم. تازه برخورد تمدنها با خشونت و قلدری در یک جامعه فرق دارد. جنگ ایران و یونان برخورد دو فرهنگ بزرگ و متفاوت بود و میتوانست در برخورد حتی جنگ داد و ستد فرهنگی داشته باشد. نه جنگ این ایل با آن یکی!
اگر قرار باشد فقط به زور و قلدری فکر کنیم و باورمان این باشد که حرف زور میتواند ما را به قدرت برساند و در کار و زندگی موفق سازد داریم به سوی جامعهای پیش میرویم که “جنگ همه با همه” نتیجه نا گزیر آنست. آن وقت به شرایطی میرسیم که انواع تجاوز و کلاهبرداری و دروغ و دغل بازی باب میشود که دیگر کسی به مال و جان خود و کسانش ایمن نباشد.
گروههای قانون ستیز و گسترش خشونت
علاوه بر فرمانروایان خودکامه، ساختارهای ایلی و کوچندگان از یک سو و ساختار ملوکالطوایفی و مراکز متعدد فرمانروایی و حضور اقوام مختلف با آداب و رسوم گوناگون، فرقههای عرفانی زندگی گریز و واقعیت ستیز متفاوت، میتوانست جامعه ما را به سوی قانون گریزی سوق دهد.
شاید از همه مهمتر حضور گروههایی که هم از طرف حکومتها برای ایجاد رعب و وحشت و سرکوب مردم از آنها استفاده میشد و هم از طرف رقبای آنها و به ویژه به عنوان بازوی نظامی برخی فرقهها عمل میکردند و گاهی هم با عناوینی مانند اهل فتوت و جوانمردی و عیاران به گردنکشی و راهزنی میپرداختند. گرچه ممکن بود به فقرا هم کمک کنند. ولی بالاخره اگر نیمه قانونی، عرفی یا وظیفه شرعی و اخلاقی هم وجود داشت، قرار نبود هر قدر قدرتی قانون را بدست خود گیرد و خود را متولی اجرای عدالت در جامعه بشناسد! اگر هم گروههای کوچکی از آنها با خانقاهها و مراکز قدرت فرقهای و مذهبی نزدیک بودند و با شعار عرفان خشونت میکردند! که خود این رفتارها جای سخن و پرسش بسیار دارد. تازه اگر با اما و اگرهای بسیار کسی به دفاع آز آنها برآید، چه پاسخی دارد برای پوششی که این دار و دستهها به گروههای لات و قمه کش و قلدر بی سر و پا میدادند و روحیه گردنکشی و هرج و مرج طلبی اشاعه داده میشد؟ اغلب هم محلهای بودند و همه اهل زور خانهها و قهوه خانهها و رمز و راز و پنهانکاری و گاه مشاغل خدماتی و غیر تولیدی، البته اگر شغلی داشتند. و بین داش و لات و لوطی و جوانمرد و عیار و اهل فتوت یا کلاه مخملی مرز قابل رویتی وجود نداشت! وقتی قانون شکنی کنی چه علامه باشی، چه جاهل بیعار و بیکاره! خود شیفتهای حتی اگر فروتنی کنی
بهر حال به نظر میرسد علاوه بر دیگر عواملی که به آنها اشاره شد، در این میل به بی قانونی جامعه، فرهنگ لات منشی تأثیر قابل توجهی داشته.به ویژه که برچسب پهلوانی و عیاری و جوانمردی و لوطی صفتی و درویشی را با خود یدک میکشیدند. ولی بر خلاف عرفا اهل دعوا و قمه کشی و گردن کلفتی بودند. و یک بار هم به سلطنت رسیدند. مانند خوانین ایلات و قبایل.این گروهها پیش از اسلام هم در ایران وجود داشتهاند.
گروه هائی که خودشان به قانون تجاوز میکردند. تعجب این جاست که گفته میشود بسیاری اوقات هم در گذشته مسئول انتظامات شهرها بودند!! شریک دزد و رفیق قافله شاید از همین جا آمده است. تصورش را بکنید. استفاده از این لاتها و داشها در دوران قاجارها فراوان بود. به همین جهت هم نا امنی در شهرها و جادههای بین شهری فراوان بود. هیچکس جرات نداشت بعد از غروب آفتاب از خانهاش بیرون آید.
در فیلم طهران تهران شنیدم که میگفت انتظامات این شهر روزی بدست پهلوانان و عیاران بود و گوینده ستایشگرانه توضیح میداد که در آن زمان زندگی میکردیم!! کاش به طنز گفته باشد. و نه آنگونه که در زمان طاغوت هم بخشی از نظام و هم جماعت اهل هنر به ستایش این گروهها دست زدند بر الگوی سامورائی ها و با داش آکل و قیصر و طوقی و فردین و ملک مطیعی و ایمانوردی در نقشهای جاهلی و کلاه مخملی تقدس یافته! همه پوریای ولی شدند!! و قابل درک است که چرا جاهلی و لاتی حرف زدن بین جوانان و هنرپیشگان این همه طرفدار پیدا کرده است.
تجدید حیات ورود جدی جاهلهای مشهور به سیاست از زمان محمد علی شاه و حملهاش به مجلس باب شد که همان زمان از لاتهای تهران استفاده کرد. بعد از آن در دورهای دیگر هم سید ضیا و هم رضاشاه هر دو لاتها را در مجموعهشان آوردند. مشهورترین آن هم که کودتای 28 مرداد و حضور شعبان بی مخ و طیب بود. این افراد خود را تاجبخش میدانستند و روحیه قانون ستیزی و گردن کلفتی را اشاعه میدادند.
پس یکی دیگر از عوامل قانون گریزی و قانون ستیزی موقعیت و شرایطی است که سبب ارزش شدن این شیوههای لات منشانه است و برای تودههای مردم به صورت الگو در می ید. زبان روز مره مردم از حالت محاورهای و عامیانه به لهجههای لاتی تغییر شکل داده است!
قانون ستیزی و خشونت به مثابه عرف و قانون!
به این ترتیب میبینیم که در جامعه ایران علاوه بر فرامین شاهان البته قوانین مذهبی هم وجود داشته. ولی مثل این که قانون گریزی و قانون ستیزی و خشونت و قلدری هم جزء قوانین عرفی نا نوشته ولی مهم و جذاب برای مردم بوده و شاید ناشی از برتری زندگی غریزی و اهمیت و ارزشی بوده که برای احساس و دل داشتیم و میل چندانی به خردورزی و خرد پذیری و اندیشیدن و واقع بینی و منطق نداشتیم. بیشتر معتقد بودیم که “پای استدلالیون چوبین بود” و جهان زمینی را فانوس خیال میپنداشتیم!! بنابراین با هرچه مانند قانون و مرز و واقعیت برای ما محدودیت ایجاد میکرد سر سازگاری نداشتیم! با خیالپردازی و رویا زندگی میکردیم! این با خودکامگی و خودکامه پروری تناقض ندارد. بلکه خود پرورش دهنده خود شیفتگی و خودکامگی است. خودمان را بسیار باور داشتیم! اعتماد به نفس کاذبی که ما را تا خدا میبرد و بعید هم نبود که نعوذاً باله خود را مانند جمشید خدا بپنداریم. اصولاً اسطوره “خدا شدن انسان” یا ( deification of the Man)بر الگوی جمشید و میترا و کاووس و..یا حتی بالا تر از خدا!! برای فرهنگ ما مصیبت آور بوده است. به این خصوصیات خودشیفتگی و خود محوری که چند سالی قبل در به اره آن مختصری نوشتم، باید توجه داشت. این خود منشاء خود باوری مطلق! عدم تحمل تفاوتهای دیگران! انتقاد ناپذیری! حق مطلق برای خود و امیال و اعتقادات خود قائل بودن! باور به “همه چیز دانی” و ” همه توانی! درست مانند خداوند که دانا و توانا به همه چیز است. اصلاً معلوم نیست بچه دلیل ما تک تک و جمعی، این همه حق برای خود قائلیم؟! و به گونهای خود را عین “حق” میپنداریم!!. و بازهام میپنداریم خیلی خاکساریم! و فروتن! ولی از این که دیگران ادعاهای بی پایه ما را در مورد خودمان نمیپذیرند انگار به ما ظلم و اجحاف هم شده است!! این بی شباهت به خاکساری و تواضع داشها و کلاه مخملیها و عیاران گذشته نیست؟ نوعی “خود شیفتگی فروتنانه”؟ که از سر گذر که رد میشویم، با گردن خمیده و دست روی سینه و نگاه به زمین بگوییم” کوچک شمائیم، خاک پائیم!” و دیگران پاسخ دهند ” تاج سر مائید!” و با این تعارف ساده دو جملهای “تاج سر بودن ما” بارها در روز اثبات شود!! و آنوقت داشها و عیاران و غیره، افتخار و نشان قهرمانیشان گردنکشی و نه گفتن به هر کسی بود که در برابرشان قرار میگرفت. اصلاً مگر نه گفتن فینفسه حقانیتی را اثبات میکند؟! نه گفتن به چی؟ و کی؟ و چرا؟ با چه هدفی؟ سرسپرده قلدر و فرمانروا و قدرتمندی بودن و نه گفتن به قلدری دیگر آن هم برای انتقام از رقیب و سلطه جوئی و کله شقی چه ارزش والائی میتواند داشته باشد؟ جز اشاعه خشونت، پرخاشگری، کینه توزی و قلدری؟ به ویژه اگر مانند لاتهای قهرمان در سینما و رسانههای گروهی و تاریخ ما، اسطوره شدند و الگوئی برای خشونت باوری و قلدر مآبی.
بسیار عالمانه بود .ولی راهکار عملی مهار خشونت چیست؟
با توجه به آگاهی بخشی وعمق مقاله که تفکر برانگیز میباشد ازطرفی تاسفبار میباشد که وارث چه تمذن وفرهنگ سخیفی هستیم وخیلی از اوقات نادانسته به این فرهنگ بالیده ایم.
وهنوز هم به نادانیهای خود افتخار میکنیم.
salam va arze adab,khyli tasir gozar bod,agaye dr man soali khedmateton dashtam,mitonam onvan konam va khedmat beresam
mamnon misham age komakam konid
ممنونم ، خیلی خوب و مفید بود.بازهم تشکر
چرت و پرت های بسیار زیبایی بود! دانشکده دانشگاه روانپزشکان انگلستان کجاست؟