قسمتی از درس گفتار ارائه شده در مدرسه کارنامه – بهمن 1390
از من خواستهاند در مورد این عنوان امروز و در این جلسه صحبت کنم، عنوان را من انتخاب نکرده بودم اما پیشنهادی هم برای تغییرش ندارم، حتی فکر کردم خود این عنوان بتواند راهگشای ما به بحث “روحیه انسان مدرن ایرانی” باشد. به هر حال انسان مدرن دوران ما از زبانشناسی سوسور و روانکاوی فروید و هستی مداری هایدگر، به اهمیت “زبان” در ساخت و پرداخت ذهن و فرهنگ پی برده است. شاید من به اغراقهای برخی از مؤلفین و نظریه پردازان پست مدرن و پساساختارمدار چند دهه اخیر که به اصالت زبان در این حیطه تاکید دارند، تا به این حد باور نداشته باشم، ولی به عنوان کسی که در سه دهه گذشته حرفهاش مربوط به کارکردهای ذهن و فرهنگ و ارتباطهای کلامی و روابط انسانی بوده میدانم که زبان نقش عمدهای در زندگی و روابط انسانی و تحولات فرهنگی جوامع انسانی در طول تاریخ داشته است، بنابراین همان گونه که نمیتوان بدون توجه به بدن و جنبههای دیگر، زندگی انسانی را بررسی کرد، بدون توجه به زبان و تحولات آن نیز کار به جایی مطلوب نمیرسد. به عبارت دیگر انسان نه بدون ذهن و مغز، میتواند در شرایط انسانی قرار گیرد و نه بدون جامعه و فرهنگ و پل ارتباطی اینها که زبان است. پس با توجه به همین “زبان فارسی” و همین عنوان که با “روحیه” شروع میشود، میخواهیم چگونگی انسان مدرن ایرانی را بشناسیم. پس نخستین سوال یا مسئله من با همین واژه “روحیه” بود که نمیتوانستم برای آن معادلی یا واژهای نزدیک در زبان انگلیسی و به ویژه در واژگان و مفاهیم مدرنیته برایش پیدا کنم- در زبان فارسی هم- دو سر معنا برای آن میتوان یافت که یکی در زبان محاورهای روزمره مردم است، که به معنای “خلق” (mood) یا احساس و عاطفه (feeling & affect) است، مثلاً در عبارت “امروز روحیه فلانی خوب است” یا “روحیه شادی دارد” یا “این روزها روحیهام خوب نیست” و از این قبیل که یا اشاره به خلق، احساس و عواطف درونی افراد دارد و یا به تظاهرات بیرونی آن، که میتوان در چهره و حرکات بدنی یا صدا و محتوای حرفهای آنها مشاهده کرد. اما در لغت نامه دهخدا به نقل از فرهنگ معین در ذیل واژه روحیه مینویسد: “1- مؤنث روحی 2- مجموعه کیفیات نفسانی و حالات روانی یک فرد” ، بنابراین معنای لغت نامهای آن – ابتدا به معنی آنچه که به روح مربوط میشود (یعنی به spirit) و معنای دوم را میتوان به دو قسمت کرد، یکی “مجموعه کیفیات نفسانی” و دیگری”مجموعه حالات روانی”. این دو را از هم جدا کردم تا روشن شود که نویسندگان هر دو لغت نامه، یعنی دهخدا و دکتر معین که هر دو از روشنفکران و اساتیدی بودند که به مدرنیته گرایش داشتند و اینگونه شناخته میشدند، در توضیح واژه “روحیه” مشکل داشتند و هم آن را به “نفس” و “نفسانی” مربوط میکردند که مفهومی مربوط به روانشناسی پیشامدرنیته و سنتی ایران بود و خود معانی بسیاری داشته، از روح و جان گرفته تا ذهن و اجزای ذهن- مثل نفس اماره، راضیه و مطمئنه و غیره تا برسد به نفس کل- و از سوی دیگر آن را به “روان” مربوط کردهاند و حالات آن، که واژهای به نظر من مدرن است و در روانشناسی نوین- در روانپزشکی و روانکاوی فروید- به بخشی از کارکردهای مغز از یک سو و فرهنگی که فرد در آن رشد یافته از سوی دیگر اطلاق میشود. که چند سال پیش در کنگرهای آن را به اصطلاح- ذهن یا روان به مثابه مفهومی “زیست-فرهنگی” (bio-cultural) توضیح دادم. ولی همانطور که میدانید هنوز هم در فلسفه و برخی رویکردهای روانشناسی، مسئله ذهن و بدن هنوز مسئلهای حل نشده است و فلاسفه (البته به جز ماتریالیست ها و فیزیکالیست ها) غالباً به جدائی و دوگانگی (duality) آن اصرار دارند و مشهورترین فیلسوف مدرنیته که سنگ بنای دوگانگی را گذاشت، رنه دکارت بود که با تمام تلاشی که محققین حوزه روان طی یک قرن گذشته کردهاند تا باور به دوگانگی بدن و ذهن دکارتی را از سر راه بردارند و “روان” را که بنیادش در بیولوژی است از “روح” که مفهومی انتزاعی و متافیزیکی است جدا کنند، آن طور که شاید و باید موفق نبودهاند. به این علت که هم فیلسوفان ایدهآلیستی مانند کانت، هگل، شوپنهاور، رومانتیسیست ها به دنبال سنت فلسفی غرب از سقراط و افلاطون گرفته تا پسامدرنیته و شاید در جریان نفوذ مسیحیت در غرب- با نگرش بسیار منفی، تحقیرآمیز و طرد کنندهای که نسبت به بدن (flash) داشتند و باز هم به نظر من با هراس از مرگ و فناپذیری بدن که از رساله فایدون افلاطون همچنان ادامه یافته، شگفتی آور نیست اگر که هنوز هم بسیاری بین روح و جان و روان تفاوتی قائل نباشند- اینکه میبینید مترجمین “phenomenology of spirit” هگل، یکی آن را به “فنومنولوژی روح” و دیگری به “پدیدار شناسی جان” ترجمه کرده، مشکل مترجمین فارسی زبان نیست که مربوط به یکی از مهمترین اندیشمندان مدرنیته – که گوئی بین روح و روان و جان یا تفاوتی قائل نبودند و یا از لغاتی در زبان اصلی(آلمانی) خود استفاده میکردند که مانند واژه “نفس” میتوانست همه این معانی را در برگیرد-یا مثل همین واژه “روحیه” که من آنرا به mentality نزدیک میبینم، بنابراین نمیباید تمامی مشکلات مدرنیته در ایران و یا شناسائی “انسان مدرن ایرانی” را به گردن زبان فارسی و یا مترجمین کم اطلاع و ترجمههای بد انداخت، بلکه بخشی از سردرگمیهای ما در این سوی جهان بازتاب سردرگمی ای است که بخشی مربوط به ایده آلیست بودن یا ماتریالیست بودن نظریه پردازانِ با نفوذ مدرنیته بوده و بخشی هم به زبان اصلی رسالههای آنها بر میگردد-یعنی مشکلات زبانی که آنهم مربوط به این است که مفاهیم مدرن همیشه با واژگان تازه ارائه نشدهاند، بلکه بسیاری موارد و به خصوص در قرون ابتدائی مدرنیته-(در دوران رنسانس، روشنگری، رومانتیسم) تا اواخر قرن 19 و اوایل قرن بیستم- یا آن طور که شاید و باید به انتخاب واژههای جدید برای مفاهیم تازه حساسیت نداشتند و یا شاید بتوان گفت که تحولات زبانی کندتر از تحولات علمی و تکنولوژیک روی میداد. به همین جهت جنبشهای فرهنگی که نیاز به گسترش و پذیرش عامتری دارند با فاصلهای پس از ابداع و کشف ایدهها و مفاهیم علمی و فلسفی تازه و یا اختراع و کشف پدیدههای علمی و فرآوردههای فناوری مدرن رخ میدهند، مثلاً بین اختراع کامپیوتر و انقلاب سیبرنتیک و انفورماتیک و پدید آمدن عصر فرهنگ دیجیتال فاصله زمانی قابل توجهی وجود داشت، و امروزه مشاهده میکنید که پدید آمدن کامپیوتر و اینترنت چه تأثیری روی زبانهای مختلف در دنیا گذاشته (مثلاً گوگل کردن به معنی جستجو کردن!)
بنابراین پس از طرح مشکل زبان و ترجمه ایدههای بنیادی مدرنیته به زبانهای دیگر، به ویژه به زبانهای غیر اروپایی و از آنجا ترجمه آنها به زبان فارسی باید در همین راستا- به واژه “مدرن” هم اشارهای بکنم که واژه “مدرن” هم میتواند به هر چیز نو و تازهای اطلاق شود و هم به ایدهها و مفاهیم مدرنیته که باید شروع آنرا از جنبش فرهنگی رنسانس و پیدایش سرمایه داری، سکولاریسم و انقلاب علمی و صنعتی بدانیم، ولی برخی هم (به خصوص در جامعه ما) آن را همزمان با جنبش فرهنگی روشنگری میدانند- البته مدرن میتواند مربوط به modernization هم باشد. از سوی دیگر مدرن به مدرنیسم هم مربوط میشود که به تحولات هنر و ادبیات در قرن بیستم ارجاع دارد. که گرچه آن هم تحولی فرهنگی است ولی به مکاتب هنری و ادبیات اختصاص داشت که از اواخر دهه دوم قرن بیستم در غرب ابداع شدند مثل فوتوریسم، دادائیسم، امپرسیونیسم، اکسپرسیونیسم، سوررئالیسم و غیره. بنابراین برگردیم به عنوان و این دو واژه “روحیه” که به معنی “خلق” –خلق و خوی- ذهنیت و مجموعه آنچه مربوط به روانشناسی و یا حالات روانی انسان است و دیگری “مدرن” که هم به مدرنیته اشاره دارد هم به تجدد و هر پدیده جدیدی و هم به مدرنیسم در هنر و ادبیات.
حالا بگذارید کلاهمان را قاضی کنیم و ببینیم اصولاً امکان دارد کسی بتواند در یکی دو ساعت به تمامی حالات روانی و ذهنیت انسان بپردازد و مشخصات نوع مدرن و ایرانیاش را هم یکجا بررسی کند؟! لااقل برای من کاری بس دشوار و ناممکن است مگر آنکه کسی بخواهد به سبک قدما و شیوههای سنتی خودمانی، آسمان و ریسمان کند و کلیاتی بهم ببافد و سر و ته قضیه را بهم آورد، که آنهم از عهده من بر نمیآید! البته یک راه محدود کردن موضوع بحث این میتوانست باشد که من هم مثل برخی از نویسندگان و اهل نظر معاصر به کلی منکر این شوم که در بین روشنفکران یا تأثیر گذاران یک قرن اخیر در ایران کسی یا کسانی را بتوان یافت که به راستی مدرن بودهاند! که فکر میکنم – واقع بینانه و منصفانه نیست یا حتی ممکنست خودخواهانه یا اغراق آمیز باشد یا داوریهای ایدئولوژیکال!
شاید حتی بتوان ادعا کرد که اگر نه برای همه بلکه برای بسیاری از نمونههای روشنفکری در ایران-نمونههای مشهوری بین اندیشمندان غربی در عصر مدرنیته میشود یافت! اگر بتوان مفاهیم و ایدههای بنیادین و اصول خاصی را برای مدرنیته تعریف کرد که مورد قبول غالب نظریه پردازان با نفوذ این حوزه باشد ولی به دشواری میتوان بین مؤلفین اصلی و اثر گذار مدرنیته همسانی و یکدستی تام یافت، به همین جهت اشاره به ایده آلیست ها، ماتریالیست ها، رومانتیسیست ها و فیزیکالیست ها و نیز مدرنهای مذهبی و مؤمن و مدرنهای لامذهب و ملحد لازمست تا بفهمیم چرا مثلاً اصطلاح “روشنفکر دینی” بی مورد است چرا که از رنه دکارت و “فلسفه اولی” او گرفته تا برکلی و کرگه گور مگر مذهبی نبودند؟ و یا در آنجا که به روشنفکری ایرانی از اواسط دهه 1320 – یعنی تمامی دوران پهلوی دوم بر میگردد رابطه تنگاتنگی بین هانری کربن فیلسوف فرانسوی و مترجم و نخستین معرف هایدگر به روشنفکران فرانسوی و غالب روشنفکران تأثیر گذار ایران وجود نداشت- که همه اندیشه و ذهنیتی به شدت عرفانی داشتند؟ اصولاً تجدید حیات عرفانی، کشف بسیاری از عرفای بزرگ ایرانی و تئوریزه کردن و ادغام عرفان در مدرنیته ایرانی-عمدتاً مدیون پژوهشها و تلاشهای این فیلسوف بود که به درستی سید جواد طباطبایی در مجلس بزرگداشت او گفته بود “هانری کربن مهمترین فیلسوف مدرن ایرانی بود که اتفاقاً فرانسوی بود!” (نقل به مضمون)
از این روست که نه بر اساس نمونههای روشنفکران مدرن، بلکه بر اساس وجه غالب فرهنگی میتوان به تفاوتهای نگرش روشنفکران پس از مشروطیت با وجه غالب فرهنگ مدرنیته در غرب پرداخت تا مثلاً ببینیم که مقاومت در برابر مدرنیته در ایران فقط مربوط به فرهنگ توده بوده و یا مربوط به وجه غالب ذهنیت و یا (روحیه) روشنفکران ایران-به ویژه پس از شهریور 1320، که البته ردش را میتوان در فرهنگ دو سه هزار ساله ایران یافت که در برابر هر تغییر عمیق و گسست فرهنگی به شدت مقاوم بوده است.
انسان مدرن ایرانی کیست؟
آیا مدرن ایرانی کسی است که لباس غربیان یعنی کت و شلوار یا کاپشن و جین میپوشد؟ یا overcoat آمریکایی به تن دارد؟ از اتوبوس و اتومبیل و هواپیما برای جابجایی و سفر استفاده میکند؟ با تلفن و موبایل و کامپیوتر، تلویزیون و ماهواره، کسب و کار و روابط اجتماعی خود را سر و سامان میدهد؟ در منزلش یخچال، فریزر، گاز و ماکروویو دارد؟ در جنگ از آخرین سلاحهای کارآمد اختراع شده در غرب استفاده میکند؟ و یا از تمامی ساختارهای مدنیت غربی مانند خیابان آسفالت شده، پلیس راهنمائی، شهرداری، شهربانی، دانشگاه، دادگستری، دارائی و… و زیربناهای اقتصادی مانند کارخانه، راهسازی و بالاخره از تمامی فرآوردههای فن آوری( تکنولوژی) مدرن استفاده میکند؟ مثلاً پولهایش را در بانک میگذارد و از کارت بانک استفاده میکند، با لوله کشی گاز و آب، و فنکوئل خانهاش مجهز است و از نوسانات بازار بورس مطلع است؟ یا انسان مدرن ایرانی کسی است که از حوالی انقلاب مشروطه تا کنون خواهان این بود که کشور ایران از نظر آبادانی و رفاه و دسترسی به فناوری مدرن به پای کشورهای پیشرفته غربی برسد ولی هویت ملی و فرهنگ آباء و اجدادش دست نخورده باقی بماند؟ یعنی غالب مردمان یک قرن اخیر ایران!
یا منظور از انسان مدرن ایرانی گروه متعدد تحصیل کرده ایست که در دانشگاه تحصیل کردهاند و با علم نوین آشنا شدهاند-حتی از این هم فراتر-با مسائل اجتماعی–سیاسی خود را درگیر کردهاند، حتی از صدر مشروطه تا کنون عضو حزب و جمعیتهای سیاسی و اجتماعی و مدنی بودهاند، گاه دست به قلمی هم داشتهاند، مجله و کتابی هم میخوانند یا گروه روشنفکران که نه تنها خوانندگان نوشتار بلکه نویسندگان نوشتار فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، ادبی هم بودهاند.
و یا منظور از انسان مدرن ایرانی کسی است که نه تنها با مفاهیم بنیادی “مدرنیته و روشنگری” آشنائی عمیق دارد بلکه این مفاهیم را با تمام وجودش حس کرده و با آن مفاهیم و در راستای مدرنیته زندگی میکند و بمانند انسان مدرن اندیشهای مبتنی بر واقعیت و خرد و تجربه دارد.
اندیشه نقاد و پرسنده، که هر گفتهای را کورکورانه نپذیرد. پرسش از بدیهی و یقین خصوصیت بارز انسان مدرن است. پذیرش کورکورانه، تقلیدی جاهلانه است از خصوصیات انسان وابسته و صغیر که شهامت استفاده از قدرت اندیشه و خرد خود را ندارد.
متأسفانه تاریخ چند هزار ساله ما نشان میدهد که همواره فرهنگی مبتنی بر یقین و بدیهی داشتهایم که نه تنها در آن پرسش مجاز نبوده، بلکه به دلیل یقین نیازی هم به پرسش احساس نمیشده است. فرهنگی که گرچه زبان و خط و نوشتار داشته ولی هنوز هم به صورت غالب فرهنگی شفاهی دارد و نه نوشتاری! ما در جامعهای زیستهایم که همواره به ما گفتهاند “نیاندیش” ، “فکر نکن دیوانه میشوی” ، ” نخوان دیوانه میشوی” ، گوئی اندیشیدن و خواندن سرانجامش دیوانگی بود به این جهت نوعی “نوشتار هراسی” و “اندیشه هراسی” به ما القا و تحمیل شده است، باید هراس از حروف چاپی زیاد باشد که تیراژ کتاب در جامعهای 70 میلیونی فقط 1000 جلد است!!
به هر حال از تعاریف که بگذریم به ایران مدرن که میرسیم ناگزیر با واقعیت هائی روبرو هستیم. مدرنها در ایران اهل کتاب و نوشتار و اندیشه مدرن بودهاند، تحصیل کردگان را (intellectual) مینامیم که لزوماً نمیتوانستند مدرن شناخته شوند.
به هر حال انسان مدرن ایرانی به گونهای با روشنفکران معادل بوده است، روشنفکرانی که از اواخر دوران قاجار یعنی پیش از مشروطیت در جامعه ایران حضور پیدا میکند. زمانی که رابطه با غرب بیشتر میشود و مردم از زندان بزرگ ایران بیرون میروند تا جوامع پیشرفته اروپا را ببینند. اما این روشنفکران که بر جامعهای عقب مانده، بیسواد، خرافی، فقیر، درمانده، بیمار و متعصب –بسیار واپس ماندهتر از قرون وسطی غرب- اثر گذاشتند و تودههای جاهل را به نوعی آگاهی رساندند که بتوانند تکان بخورند، حرکت کنند و حقوق انسانی خود را مطالبه کنند، چه کسانی بودند و چگونه این کار عظیم را انجام دادند و چطور میباید روحیه آنها را بشناسیم و کار آنها را به داوری منصفانه بگذاریم؟
آیا امکانش هست که خلاصه ای از بقیه جلسات رو هم در وب سایتتون بذارین؟ یا اگر در جایی چاپ میشه مطلعم کنید؟
ممنون
بسیار عالی بود
اگر استاد دلایل خودشان را برای نپذیرفتن اصالت زبان اعلام میفرمودند بسیار بجابود
دراین مورد اگر مقاله ای از استاد موجود است لطفا معرفی فرمایند . باتشکر